معنی کارمند
لغت نامه دهخدا
کارمند. [م َ] (ص مرکب، اِ مرکب) خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارنده ٔ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان. || کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق. [خوانش: (مَ) (ص مر. اِمر.)]
فرهنگ عمید
کسی که در اداره یا شرکتی بهطور ثابت کار میکند، عضو اداره،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم
فارسی به انگلیسی
Employee, Functionary, Jobholder, Staffer, Officer, Official, Working
فارسی به ترکی
memur
فارسی به عربی
عضو، مستخدم
فرهنگ فارسی هوشیار
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
315