معنی کاف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
نام حرف «ک»،
=کافتن
(اسم) شکاف، چاک، رخنه، تراک،
کافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کوهکاف،
* کافِ ران: [قدیمی] فَرْج زن: در تو تا کافی بُوَد از کافران / جای گَند و شهوتی چون کافِ ران (مولوی۱: ۵۸)،
لفظ «کُن» (= باش)،
* کافونون: [قدیمی، مجاز] فرمان خداوند دایر بر آفرینش: توانایی که در یک طرفهالعین / ز کافونون پدید آورد کونین (شبستری: ۸۳)،
حل جدول
از حروف الفبا
فارسی به عربی
شق
فرهنگ فارسی هوشیار
باز دارنده
معادل ابجد
101