معنی کامجو
لغت نامه دهخدا
کامجو. (نف مرکب) جوینده ٔ تمتع و عیش و عشرت. (ناظم الاطباء). رجوع به کامجوی شود:
وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجو
روح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان.
اوحد سبزواری.
فرهنگ معین
(ص فا.) خوش گذران.
حل جدول
کامیاب
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوشگذران، عشرتطلب، عیاش، کامران، کامروا، کامطلب، مرادطلب، هوسران، هوسباز،
(متضاد) نامراد
فارسی به انگلیسی
Desirous
نام های ایرانی
پسرانه، آن که به دنبال عیش و خوشی است
فرهنگ فارسی هوشیار
جوینده تمتع و عیش و عشرت برمراد و آرزو رسیده
معادل ابجد
70