معنی کبیر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(کَ) [ع.] (ص.) بزرگ. ج. کبراء.
فرهنگ عمید
[جمع: کبار و کبراء] بزرگ،
(اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن»،
حل جدول
بزرگ
فرهنگ واژههای فارسی سره
بزرگ
کلمات بیگانه به فارسی
بزرگ
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزرگ، عظیم، کلان، معظم، قاید، نبیل، بالغ، رشید، شورهزار، کویر
فارسی به انگلیسی
Adult, Great
فارسی به عربی
بالغ، عظیم
عربی به فارسی
بزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , دارای شکم برامده , خپله وچاق , شایان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسیار عالی با شکوه , مجلل , والا , مشهور , معروف , با وقار , جدی , وسیع , جادار , پهن , درشت , لبریز , جامع , کامل , سترگ , بسیط , حجیم , هنگفت , قابل ملا حظه , ذاتی , جسمی , اساسی , محکم , شگرف , ترسناک , مهیب , فاحش , عجیب , عظیم
فرهنگ فارسی هوشیار
بزرگ، کلان
فرهنگ فارسی آزاد
کَبِیر، بزرگ، مسنّ، عالیمقام، معلم و رئیس، از اسماءالله است (جمع: کِبار، کُبَراء)،
فارسی به آلمانی
Erwachsene, Gross, Groß
معادل ابجد
232