معنی کرا

لغت نامه دهخدا

کرا

کرا. [ک ِ] (موصول + حرف اضافه) کلمه ای است مرکب از که و را. (ناظم الاطباء). مخفف و مختصر هرکراست. (آنندراج). به معنی هرکه را و هر کس را. (فرهنگ فارسی معین):
کرا پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر
چه باید یاری مردم کرا دولت بود یاور.
قطران (از آنندراج).
کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد.
(المعجم) (از فرهنگ فارسی معین).
|| بطریق استفهام بمعنی کدام کس را باشد چنانکه هرگاه گویند:کرا میگوئی ؟ مراد آن باشد که کدام کس را می گویی ؟ (برهان). ادات استفهام در حالت مفعولی (مفعول صریح). (فرهنگ فارسی معین). چه کس را. کدام کس را. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).

کرا. [ک ِ] (ع اِ) کرایه و اجرت نشستن در خانه و دکان و جز آن. (ناظم الاطباء). در عربی کرایه را گویند که اجرت نشستن در خانه و د کان کسی باشد. (برهان). || اجرت بار کردن شتر و استر و خر و اسب و مانند آنها. (ناظم الاطباء). اجرت بار کردن شتر و الاغ و امثال آن باشد. (از برهان): و آنچه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت به سی دینار هم این وزیر [ابوالفتح علی بن احمد وزیر ملک اهواز] بفرمود تا بدو دادند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی صص 115- 116). عربی گفت من ترا به بصره برم و با من هیچ نبود که به کرا دهم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 107). پس اشتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و از این شهر روانه شدم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 81). رجوع به کراء، کرای و کرایه شود.

کرا. [ک َرْ را] (اِ) سرتراش و حجام را گویند. (برهان). و صحیح آن «گرا» است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به گرا شود.


کرا گرفتن

کرا گرفتن. [ک ِ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) کرایه کردن. (فرهنگ فارسی معین): به صواب آن نزدیکتر است که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسیار کرا گیرم. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین). وقت آن شد که حجاج به جهت راه کعبه شتر کرا گیرند. (انیس الطالبین ص 203).


کرا دادن

کرا دادن. [ک ِ دَ] (مص مرکب) کرایه دادن: و از بازرگانان معتبر شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست برسم مستغل یعنی به کرا دادن. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی). و گفتند پنجاه هزار بهیمه ٔ زمینی باشد که هر روز زین کرده به کرا دهند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 68). رجوع به کرایه و کرایه دادن شود.


کرا کردن

کرا کردن. [ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) کرایه کردن. (یادداشت مؤلف). || ارزش داشتن. نفع داشتن. سود داشتن. سودمند بودن. ارزیدن. سزاوار بودن. لایق بودن. (یادداشت مؤلف): اگر بفرمایی نزدیک وی روم و پنبه از گوش وی بیرون کنم. گفت: کرا نکند خود سزای خود بیند. (تاریخ بیهقی). بوسهل را طاقت برسید و گفت خداوند راکرا کند که با چنین سگ قرمطی که بر دار خواهند کرد بفرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن. (تاریخ بیهقی). باکالنجار و دیگران پیغام گزاردند که ایشان بندگانند فرمانبردار و راهها تنگ است کرا نکند که رکاب عالی برتر خرامد. (تاریخ بیهقی). از حق تعالی بدو [ابراهیم خلیل] عتاب آمد که کسی را که من هفتاد سال بپروردم ترا کرا نکند که گرده ای فرا وی دهی. (کشف المحجوب).
بیش از این ای فتنه گشته بر قیاس و رای خویش
کردمی ظاهر ز غیبت گر مرا کردی کرا.
ناصرخسرو.
پیش از من و تو بیازمودند بسی
دنیا نکند کرای آزار کسی.
خیام.
گر هیچ کرا کردی در درگه چون خلدش
هم رایت رایستی هم خانه ٔ خانستی.
سنایی.
پیر گفت هرچه دون حق کرا سخن نکند. (اسرار التوحید ص 182). اما جواب چنین سخن اگرچه کرا نکند که دروغ و بهتان این حوالت همه عقلا و فضلا را معلوم است اما... (کتاب النقض ص 564).
نه از بزرگی تو زآنکه در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم کرا نکند.
انوری.
ز بهر چندین عنا کرا نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون.
جمال الدین عبدالرزاق.
خدای داند اگرآن بها به نیم سخن
کرا کند دگر آن خود هزار دینارست.
خاقانی.
اکنون بیا تا ببینم که چه چیز پیش نهاده است و ترا کرا میکند که چندین دست افزار در آن ببازی. (کتاب المعارف). باری عروسی بگزین که کرا کند جفای او شنودن. (کتاب المعارف).
اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند
که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه.
ابن یمین.
کرای آن کند الحق که چون ابن یمین سازم
یکایک را وطن در دل نه تنها دل که در جان هم.
ابن یمین.
به مراثی و هجا نیز کرا می نکند
بر دل افشاندن از فکرت باریک قبس.
ابن یمین.
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا می کند تماشائی.
حافظ.
و رجوع به کری کردن وکرایه کردن شود.

فرهنگ عمید

کرا

کرایه
* کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن: اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن‌یمین: ۵۱۳)،

کدام کس را، چه کس را،
هر‌که را، هر‌کس را،

حل جدول

کرا

اجاره خانه

اجرت

گویش مازندرانی

کرا

پرنده ای شبیه لک لک که در مسیر آب پرواز کند و شب ها صدایی...

فرهنگ معین

کرا

(کِ) [ع. کراء] (اِ.) مزد، کرایه.

نام های ایرانی

کرا

دخترانه، نام همسر مولانا جلال الدین بلخی

فرهنگ فارسی هوشیار

کرا گرفتن

(مصدر) کرایه کردن: } بصواب آن نزدیکتر که مزدور ی چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. . . ‎. { (کلیله. مصحح مینوی)


کرا کش

(صفت) آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: } کرا کشان ما ترکان بودند. . . ‎{ (چهار مقاله)

معادل ابجد

کرا

221

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری