معنی کرخت

لغت نامه دهخدا

کرخت

کرخت. [ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ] (ص) کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. (برهان) (آنندراج). سِر. خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء): سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. (تحفه ٔ اهل بخارا). رجوع به کرخ شود. || به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. (آنندراج):
از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود
وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش.
علی خراسانی (از آنندراج).
شیره ٔ انگور را بهر کسان ریزد به خم
باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان.
علی خراسانی (از آنندراج).

حل جدول

کرخت

بی‌حس

مترادف و متضاد زبان فارسی

کرخت

بی‌حس، تخدیرشده، خدر، خواب‌رفته، سست، کرخ

فارسی به انگلیسی

کرخت‌

Dull, Insentient, Leaden, Numb

فارسی به عربی

کرخت

خدران، عدیم الحس

فرهنگ فارسی هوشیار

کرخت

(صفت) کرخ: } شیره انگور را بهر کسان ریزد بخم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان ک ‎{ (علی خراسانی)

معادل ابجد

کرخت

1220

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری