معنی کسالت

لغت نامه دهخدا

کسالت

کسالت. [ک َ ل َ] (ع اِمص) کاهل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). کاهلی. (دهار). گرانی در حرکت و سستی و آهستگی و سنگینی. || درماندگی و خستگی. || بیماری و رنجوری. آزردگی. دلتنگی. دلگیری. || گرفتگی و دل شکستگی. || آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء).


کسالت داشتن

کسالت داشتن. [ک َ / ک ِ ل َ ت َ] (مص مرکب) بیمار بودن. رنجور بودن.

فارسی به انگلیسی

کسالت‌

Affection, Indisposition, Malaise, Weariness

حل جدول

کسالت

سستی، بی حالی


کسالت اور

ملال انگیز، خسته کننده

فرهنگ فارسی هوشیار

کسالت

کاهل شدن، سستی و آهستگی و دلشکستگی، رنجوری، بیماری، آزردگی، دلگیری


کسالت آور

خواب آور خسته کننده (صفت) آنکه یا آنچه تولید کسالت کند: (پشت دستگاه دوکش می نشست و یک بند ناله کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان میرساند) .


کسالت داشتن

بیمار بودن

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

کسالت

Erkrankung (f), Krankheit (f)

فرهنگ معین

کسالت

(کَ لَ) [ع. کساله] (مص ل.) سستی، بیماری، رنجوری.

فرهنگ عمید

کسالت

سستی، بی‌حالی،
رنجوری، بیماری،
خستگی،


کسالت آور

آنچه اندوه، دل‌تنگی، و ناخوشی بیاورد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کسالت

بیماری، درد، عارضه، مرض، ناخوشی، نقاهت،
(متضاد) سلامت

فارسی به عربی

کسالت

فوضی، مرض

معادل ابجد

کسالت

511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری