معنی کسب
لغت نامه دهخدا
کسب. [ک َ] (اِ) نوعی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف).
کسب. [ک ُ] (ع اِ) کنجاره ٔ روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ثفل روغن و عصاره ٔ آن و معرب است. (از اقرب الموارد). نخاله ٔ هرتخمی که روغن آن را گرفته باشند. (یادداشت مؤلف). کنجاره. (دهار). کنجاره ٔ روغن و آن ثفل روغن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسبه. (از برهان):
قوم گفتندش که هین اینجا مخسب
تا نکوبد جانستانت همچو کسب.
مولوی.
گروهی چو گاوان پروارخسب
تهی مغز و آکنده پیکر ز کسب.
حاج سیدنصراﷲ تقوی (از هنجار گفتار).
کسب. [ک َ / ک ِ] (ع مص) ورزیدن. (از منتهی الارب). طلب روزی کردن و ورزیدن برای اهل خود. (ناظم الاطباء). الفغدن. الفنجیدن. (یادداشت مؤلف). روزی جستن و رسیدن به روزی. (منتهی الارب). || سود بردن از مالی. (از ناظم الاطباء). طلب کردن و سود بردن مال و علم را. (از اقرب الموارد). جلب نفع و دفع ضرر و این فعل برای خدای تعالی بکار نرودکه او منزه از جلب نفع و دفع ضرر است. (از تعریفات). || جمع کردن. (از اقرب الموارد). گرد آوردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). حاصل کردن. (غیاث اللغات). جمع کردن چیزی را و فراهم آوردن آنرا. (از ناظم الاطباء). || چیزی به مشقت پیدا کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). بدست آوردن با رنج. || ورزانیدن کسی را مال (منتهی الارب) (آنندراج). ورزانیدن کسی را با سود برد از مال. (ناظم الاطباء). حاصل کردن چیزی کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسب کردن و حاصل کردن چیزی کسی را. (المصادر زوزنی) (ازاقرب الموارد). و این فعل با دو مفعول متعدی شود گویند کَسَب َ زیداً مالا و علماً. (از اقرب الموارد).
کسب. [ک َ / ک ِ] (ع اِ) ورز. یقال فلان طیب الکسب، یعنی فلان پاک ورز است و حلال است کسب فلان. (از ناظم الاطباء).
کسب. [ک َ] (ع اِمص) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت. (ناظم الاطباء). طلب روزی: هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خرمی بدوراه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید. (کلیله و دمنه). || طلب کردن. ورزیدن. ورزو تحصیل با سعی و کوشش و محنت. (ناظم الاطباء). کوشش برای به دست آوردن چیزی: بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه). پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است و کسب مال از وجه حلال. (کلیله و دمنه). حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه). پس از بلوغ غم مال و فرزند... و شره کسب در میان آید. (کلیله و دمنه). آدمی در کسب آن چون کرم پیله است. (کلیله و دمنه). صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه). حلاوت عاجل او را از کسب خیرات... باز دارد. (کلیله و دمنه).
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده.
حافظ.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر در کسب این فضایل.
حافظ.
- کسب هوا، کنایه از نشستن در خانه های سرد و سیر کردن در امکنه ٔ بارده تا باد سرد از آن کسب کنند برای ازاله ٔ گرمی و وصول فرح به طبیعت. (آنندراج). هواخوری:
مست تو پابرهنه به دریا حباب وار
بر روی آب گردد و کسب هوا کند.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
صبح است به که رو به چمن چون صبا کنم
کسب هنر گذارم و کسب هوا کنم.
طالب آملی (از آنندراج).
- || کام طلبی. رسیدن بخواهش دل:
بین که در باغ جهان خاقانی
از پی کسب هوا آمده ای.
خاقانی.
شرم بادت که به گلزار جهان
از پی کسب هوا آمده ای.
جلال اسیر (از آنندراج).
|| تجارت. (ناظم الاطباء). || هنر و پیشه. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). فن و صنف و حرفه و شغل و کار و بار. (ناظم الاطباء). شغل. پیشه. کار. حرفه: از کسب و صرف اعراض نمودند. (کلیله و دمنه).
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر.
مولوی.
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است.
مولوی.
لقمه ای کان نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال.
مولوی.
- امثال:
کسب کن تا کاهل نشوی. روزی از خدا خواه تا کافر نشوی. (جامع التمثیل).
|| عمل با ید. (ناظم الاطباء). کار با دست. ورزش. (یادداشت مؤلف).
- کسب دست، عمل با دست. تحصیل روزی با کار یدی: علویان اگر مالی و ملکی دارند به کسب دست و رنج بدست آورده اند. (کتاب النقض ص 476).
|| (ص) اکتسابی. کسبی:
کسان را درم داد و تشریف و اسب
طبیعی است اخلاق نیکو نه کسب.
سعدی (بوستان).
|| (اِمص) نزد اشاعره عبارت است از تعلق قدرت عبد و اراده ٔ او به فعل مقدور و می گویند افعال عبد واقع می شود به قدرت خدای تعالی و قدرت ایشان را تأثیری در آن نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1243):
به توکل زیم اکنون نه به کسب
که رضا صبر فزایست مرا.
خاقانی.
فرهنگ معین
تحصیل، به دست آوردن، حرفه، شغل. [خوانش: (کَ) [ع.] (مص م.)]
(کُ) [ع.] (اِ.) ثقل چیزهای فشرده، کنجاره روغن.
فرهنگ عمید
به دست آوردن، حاصل کردن،
انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی،
(اسم) شغل، کار،
(اسم) [مقابلِ اختیار] در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند،
(صفت) [قدیمی] اکتسابی: کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعیست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱: ۹۰)،
حل جدول
به دست آوردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
درآمد
مترادف و متضاد زبان فارسی
احراز، استحصال، اکتساب، تحصیل، حصول، دستیابی، اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، کار، مکسب، رزقجویی
فارسی به انگلیسی
Acquisition, Attainment, Business, Obtainment, Take
فارسی به عربی
تجاره، مرور، هوایه
فرهنگ فارسی هوشیار
حاصل کردن، فراهم آوردن چیزی
فرهنگ فارسی آزاد
کَسْب، غیر از معانی مصدری- شغلی که از آن مالی بدست آید- آنچه کسب گردد- عایدی،
کَسْب-کِسْب، (کَسَبَ-یَکْسِبُ) زرق و روزی جستن- طلب کردن- بدست آوردن (مال- علم و...)، مرتکب شدن (گناه)،
فارسی به آلمانی
Geschäft (n), Gewerbe (f), Handel (m), Handeln, Markt (m), Verkehr (m)
معادل ابجد
82