معنی کشک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
تَه مانده ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند، مجازاً: هیچ، پوچ، ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن. [خوانش: (کَ شْ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
مادهای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه میشود، قروت، پینو، پینوک، رخبین، ریخبین، کتخ، کتغ،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Curd
فارسی به ترکی
lor peyniri
کالری خوراکی ها
عربی به فارسی
اطاقک , پاسگاه یادکه موقتی , غرفه , جای ویژه , مشتق از< کوشک فارسی > کلا ه فرنگی , خانه تابستانی , دکه , جای ایستادن اسب در طویله , اخور , دکه چوبی کوچک , بساط , صندلی , لژ , جایگاه ویژه , به اخور بستن , از حرکت بازداشتن , ماندن , ممانعت کردن , قصور ورزیدن , دور سرگرداندن , طفره , طفره زدن
گویش مازندرانی
سخن با عمل بیهوده، کشک از انواع فرآورده های لبنی
فرهنگ فارسی هوشیار
دوغ خشک کرده، دوغ که پس از جوشانیدن خشک کنند آبجو کشک که درد ماست است پارسی است پارسی تازی گشته کوشک کشک پارسی تازی گشته کشک (کردی) کشک، بلغور برغول گندم نیمه کوفته را گویند و هم چنین آشی را که با گندم نیمکوفته پزند کشکبا، کوشک ایوان کشک ایوان (اسم) نوعی از لبنیات که عبارتست از درد ی ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند پینو پینوک قروت، هیچ پوچ بیهوده. یا شیخ حسین کشکات را بساو. (مثل) بهمان کار اصلیت مشغول باش خ یا کشک چی پشم چی ک چه موضوعی ک چه اصلی ک (در مقام انکار) . یا یعنی کشک. یعنی هیچ و پوچ. (اسم) عکه عقعق.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
340