معنی کل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(کُ) (ص.) منحنی، کج، کجی، انحناء.
(کَ لّ) [ع.] (اِ.) گرانبار شدن، سنگینی.
(کُ لّ) [ع.] (اِ.) همه، همگی.
(کَ) (ص.) بی مو، مخفف کچل.
(کَ) [طبر.] (اِ.) نرینه جمیع حیوانات از قبیل گاو و گوسفند.
(~.) (ص.) کوتاه، ناقص، کند. مق -. تیز.
(~.) (اِ.) ده، روستا.
فرهنگ عمید
روستا، دِه،
کوتاه و بیتناسب: مرد کُل،
کُند، کُله: تیغ کُل،
(اسم مصدر) [قدیمی] کجی، خمیدگی،
همه، تمام،
کچل
بز نر،
حیوان نر، از قبیل گاو، گوسفند، بز، و آهو،
گوسفند بیشاخ،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
همه
کلمات بیگانه به فارسی
همه
فارسی به انگلیسی
All, Bald, Chief, Entirety, General, Male, Substance, Supreme, Whole
فارسی به عربی
اصلع، مجموع
عربی به فارسی
همه , تمام , کلیه , جمیع , هرگونه , همگی , همه چیز , داروندار , یکسره , تماما , بسیار , بمعنی (غیر) و (دیگر) , هر یک , هریک از , هریکی , هر , خوردن , مصرف کردن , تحلیل رفتن , هرکس , هرکه , هرکسی , درست , دست نخورده , کامل , بی خرده , سراسر , سالم
ترکی به فارسی
کچل
گویش مازندرانی
دم بریده، کوتاه
پسوند مکانی است مانند:توت کل
یک عددگردو، گردوی درشت
شخم، ورز دادن، کسی که سرزبانی حرف می زند
پوست درخت توت یا لرگ که برای بستن سر کیسه به کار رود، لنگ...
رد پا – اثر و نشانه ای که از آدمی و حیوانات به هنگام راه رفتن...
جفت گیری حیوان، بز نر
کچل، چوبی که در دو طرف پرچین تکیه دهند و از آن عبور کنند...
فرهنگ فارسی هوشیار
همه، همگی، جمیع، مجموع، جمله، جملگی
فرهنگ فارسی آزاد
کَلّ، غیر از معانی مصدری- کُند- کُندی کارد و شمیر- ضعیف- شخص بدون پدر و فرزند- یتیم- مصیبت- وکیل- پشت کارد و شمشیر (جمع:کُلُوْل)،
کُلّ، همه-جمیع-هر- آنچه مرکب از اجزاء باشد- از اسماء دائم الاضافه لفظی یا تقدیری است،
واژه پیشنهادی
یکسر
معادل ابجد
50