معنی کنایه
لغت نامه دهخدا
کنایه. [ک ِ ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) کنایه. کنایت. رجوع به کنایت و ماده ٔ قبل و ترکیبهای این کلمه شود.
فرهنگ معین
(کِ یِ) [ع. کنایه] (مص ل.) گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک. ج. کنایات.
فرهنگ عمید
(ادبی) در بیان، کلمهای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود، مانندِ کاسهسیاه و سیهکاسه (= بخیل، خسیس)،
سخن مبنی بر طعنه، توهین، یا ریشخند،
(اسم مصدر) (ادبی) گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند،
* کنایه زدن: (مصدر لازم) کنایه گفتن، کلمۀ کنایهآمیز به کسی گفتن،
حل جدول
استعاره، اشاره
مترادف و متضاد زبان فارسی
استعاره، تلمیح، مجاز، اشاره، ایما، تعریض، رمز، طعن، گوشه
فارسی به انگلیسی
Allusion, Cue, Double-Entendre, Inkling, Innuendo, Insinuation, Sarcasm, Intimation, Quip, Shot
فارسی به عربی
استعاره، تلمیح، حفر، حکایه، دعابه، هجاء
فرهنگ فارسی هوشیار
گفتن لفظی که بر غیر معنی اصلی خودش بدیگری دلالت کند
معادل ابجد
86