معنی کنخ

لغت نامه دهخدا

کنخ

کنخ. [ک َ ن َ] (اِ) دوغ خشک شده را گویند که کشک و قروت باشد. (برهان) (آنندراج). مصحف کتخ. (حاشیه ٔبرهان چ معین). کشک و دوغ خشک شده. (ناظم الاطباء).


دژگان

دژگان. [دِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش بستک، شهرستان لار و حدود و مشخصات آن بدین قرار است: از مشرق شهرستان بندرعباس، از شمال دهستانهای گوده، رویدر و لمزان از جنوب دهستان حومه ٔ بخش لنگه، از مغرب و شمال غربی دهستان لمزان و حومه ٔ بخش بستک. این دهستان در جنوب شرقی بخش و دامنه ٔ جنوبی کوه ببیان و حمیر واقع است و رود شور مهران از وسط آن جاری است. هوای آن گرم و خشک است و آب مشروب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصولات آن عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو.این دهستان از 8 آبادی تشکیل شده است و نفوس آن در حدود 2200 تن می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: رواب، چاه احمد و کنخ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

حل جدول

کنخ

کشک


کشک

کنخ

واژه پیشنهادی

کشک

کنخ

فرهنگ فارسی هوشیار

مایوس

نا امید و بی امید، نومید دلسرد نومید (اسم) نا امید گشته نومید: ای که مایوس از همه سویی بسوی عشق رو کن خ کعبه دلهاست اینجاهر چه خواهی آرزو کنخ (نظام وفا) جمع: مایوسین.

معادل ابجد

کنخ

670

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری