معنی کوشیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(دَ) (مص ل.) سعی کردن، جد و جهد کردن.
فرهنگ عمید
جد و جهد کردن، تلاش کردن، بسیار کار کردن،
[قدیمی] جنگ کردن، مبارزه کردن،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Attempt, Drive, Endeavor, Essay, Exert, Peg, Seek, Struggle, Try, Work
فارسی به عربی
شده، کافح، محاوله، مسعی، اِجتهادٌ، إجهادٌ
فرهنگ فارسی هوشیار
جهد و تلاش کردن
فارسی به آلمانی
Probieren [verb], Versuchen
معادل ابجد
390