معنی کوچکترین
لغت نامه دهخدا
کوچکترین. [چ َ / چ ِ ت َ] (ص عالی) خردترین و کهترین. (ناظم الاطباء). خردترین. صغیرترین. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین. || اندکترین: کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم. || کم سن ترین. (فرهنگ فارسی معین).
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Baby, Least
فارسی به عربی
اقل
فرهنگ فارسی هوشیار
خردترین و کهترین صغیر ترین
معادل ابجد
709