معنی کیس
لغت نامه دهخدا
کیس. [ک َی ْ ی ِ] (اِخ) ابن ابی کیس. محدث است. (منتهی الارب).
کیس. (اِ) چین و شکنج را گویند. (برهان) (آنندراج). چین و تاه و شکنج. (ناظم الاطباء). چین. شکنج. چروک (پوست و پارچه و غیره). (فرهنگ فارسی معین). نورد. چین. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیس افتادن در جامه، چین و چروک پیدا کردن. رجوع به ترکیب های بعد شود.
- کیس برداشتن، چین پیدا کردن. چین و چروک شدن. رجوع به کیس خوردن و کیس شدن شود.
- کیس خوردگی، حالت و چگونگی کیس خورده. چین و چروک یافته.
- کیس خوردن (درتداول عامه)، چین خوردن. (فرهنگ فارسی معین). چین و چروک شدن.
- کیس خورده، چین و چروک شده. چین خورده. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کیس شدن، کیس خوردن. چین و چروک شدن. تاه و شکنج برداشتن جامه و فرش و جز آنها. و رجوع به ترکیب های قبل شود.
کیس. (ع اِ) کیسه ٔ سیم و زر، لأنه یجمعها. ج، اکیاس، کیَسه. (منتهی الارب). کیسه ٔ سیم و زرو توبره و خریطه. (آنندراج). به عربی توبره و خریطه را خوانند. (برهان). کیسه ای که در آن درم و دینار ریزند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن درهم و دینار و مروارید و یاقوت ریزند. (از اقرب الموارد):
گر به من قیمت آن کارد فرستد شاید
سیم چندانی یابد که نگنجد در کیس.
سوزنی.
مسئله ٔ کیس ار بپرسد کس تو را
گو نگنجد گنج حق در کیسها.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 199).
نبرده فضله ٔ معنی ز کیس و کاسه ٔ کس
که بار منت خود به که بار منت خلق.
نظام قاری (دیوان ص 118).
- کیس الراعی، کیسه ٔ چوپان. چنته ٔ چوپان.کیسه ٔ کشیش. چمبرک. چمبر. (فرهنگ فارسی معین: کیسه). رجوع به کیسه ٔ کشیش ذیل ترکیب های کیسه شود.
|| کیسه. (دهار). کیسه (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین).
- کیس فدا (فدی)، آن است که مخالف، به وقت هزیمت، کیسه های زر انداخته بگریزد تا به زر مشغول شده تعاقب او نکنند. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
چون طلب شه، ره گریزش بربست
نایژه بگشاد حوض رنگ رزان را
گنج روان را که مُهرخازن او داشت
پرده ٔ او ساخت رستگاری جان را
سینه برش را که کوه موکب او بود
کیس فدا کرد وسود یافت زیان را.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به «کیش فدا» شود.
|| آتون که بچه دان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). پرده ای که بچه را در زهدان احاطه دارد. (ناظم الاطباء). بچه دان. اتون. (فرهنگ فارسی معین). مشیمه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مشیمه به جهت تشبیه آن به کیس که در آن نفقه نگاه دارند. (ازاقرب الموارد). و رجوع به «کیسه ٔ حول جنین » ذیل ترکیب های کیسه شود. || پوست خایه. (ناظم الاطباء). || مجرای تنگی است که از فراهم آمدن اطراف صفاق پیدا آید و چون به زیر آید کیسه ٔ بیضتین شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیس. [ک َ] (ع مص) زیرک شدن، کیاسه مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرک و فطن گردیدن. (ناظم الاطباء): کاس الغلام یکیس کیسا و کیاسه؛ یعنی زیرک و ظریف و باوقار گردید. (از اقرب الموارد). || به زیرکی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). چیره شدن در کیاست، و فی الحدیث: انما کستک لاخذجملک، ای غلبتک بالکیاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیره شدن در کیاست. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || ضد احمق گردیدن، و کَیِّس نعت است از آن. (از اقرب الموارد). || گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جماع کردن و گاییدن، به خصوص جماع با بردباری و ملایمت و احتیاط و بدون تحریک قوا و ملامست. (ناظم الاطباء). و اذا قدمت فالکیس، و الکیس امر بالجماع فجعل طلب الولد عقلاً او نهی عن المبادره الیه باستعمال العقل فی استبرائها لئلایحمله الشبق علی غشیانها حائضاً. (منتهی الارب). || (ص) مخفف کَیِّس. زیرک و بافطانت. ج، اکیاس. (ناظم الاطباء).
کیس. [ک َ] (ع اِمص، اِ) زیرکی. خلاف حمق. (منتهی الارب) (از آنندراج). زیرکی و فطانت. ضد حماقت. (ناظم الاطباء). عقل و ظرافت و فطنت و نیک تأنی کردن در کارها، و در حدیث است: «هذا من کیس ابی هریره»؛یعنی این امر از فقه و فطنت ابوهریره است نه از روایت او. (از اقرب الموارد). || خِرَد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || پختگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جوانمردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || طب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || جماعت. (اقرب الموارد). || جود، و گویند: فی قومه کیس علی الطعام. (از اقرب الموارد).
کیس. [ک َی ْ ی ِ] (ع ص) زیرک. (دهار). زیرک و ظریف. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرک و ظریف و باکیاست. ج، کَیْسی ̍. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیرک و دانا. (غیاث). زیرک. باهوش. ج، اکیاس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): در صنعت اصحاب ضیعت ماهر و در مباشرت اشغال دهقانی کیس و قادر. (سندبادنامه ص 154).
کیس. (اِخ) شهرکی است به ناحیت پارس میان کوه، سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135).
فرهنگ معین
(کَ یُِ) [ع.] (ص.) زیرک، خردمند، هوشیار.
وضعیت، سرگذشت و حالت، مورد، نمونه، جعبه - ای که اجزای اصلی سخت افزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود، محفظه، کازه. (فره). [خوانش: (کِ یْ) [انگ.] (ص.)]
(اِ.) (عا.) چین خوردگی لباس یا پارچه.
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Bag, Buckle, Bulge, Pucker, Sag, Wrinkle, Bag
عربی به فارسی
کیسه , کیسه کوچک , کیف پول , چنته , درجیب گذاردن , بلعیدن , گونی , جوال , پیراهن گشاد و کوتاه , شراب سفید پر الکل وتلخ , یغما , غارتگری , بیغما بردن , اخراج کردن یا شدن , درکیسه ریختن
گویش مازندرانی
کنج گوشه، نوعی ماهی، زمین کم عرض و طویل
نام آبادیی از دهستان سجارود واقع در شهرستان بابل
چین و چروک پارچه، گوشه ی تنگ
چروک دار، دارای چین
فرهنگ فارسی هوشیار
چین و شکنج را گویند زیرک
فرهنگ عوامانه
به معنی تا و چین است.
فرهنگ فارسی آزاد
معادل ابجد
90