معنی کیفور

لغت نامه دهخدا

کیفور

کیفور. [ک َ / ک ِ] (ص مرکب) در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین).
- کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

کیفور

(کِ یْ) (ص مر.) (عا.) شاد، مسرور.

فرهنگ عمید

کیفور

ویژگی کسی که در حالت خوشی و سرمستی است، سرخوش،

حل جدول

کیفور

دستخوش لذت، سرخوش

سرحال و سرخوش

دستخوش لذت، سرخوش، سرحال

مترادف و متضاد زبان فارسی

کیفور

سرخوش، سرمست، سکران، کچول، مست، نشئه،
(متضاد) خمارزده، مخمور

فارسی به انگلیسی

کیفور

Cock-A-Hoop, High, Perky

فرهنگ فارسی هوشیار

کیفور

سر مست شنگول آنکه کیف و لذت برده متمتع سرخوش.

معادل ابجد

کیفور

316

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری