معنی کیف کردن
لغت نامه دهخدا
کیف کردن. [ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول عامه، لذت بردن.حال کردن. لذت بردن، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لذت بردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف شود.
- کیف کردن با کسی، با او در لذتی شریک بودن. (فرهنگ فارسی معین).
- || با او آرمیدن. با وی جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین).
|| مسرور شدن، چنانکه از کاری و پیش آمدی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نشئه و سکرگونه ای یافتن، چنانکه از بعضی مسکرات و مخدرات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نشئه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیف (مدخل ِ نخست) شود.
فرهنگ معین
(کِ. کَ دَ) (مص ل.) لذُت بردن.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Disport, Luxuriate, Revel
فارسی به ترکی
keyiflenmek
فارسی به عربی
رجاء
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) لذت بردن، نشئه گرفتن. یا کیف کردن با کسی. با او آرمیدن باوی جماع کردن.
فارسی به آلمانی
Behagen, Belieben, Bitte, Gefallen
معادل ابجد
384