معنی گال

لغت نامه دهخدا

گال

گال. (اِخ) یکی از مشاهیر حکمای طبیعی است. بنای علم موسوم به «مبحث القحف » را وی گذارد و بسال 1758 م. در قصبه ٔ تیغ نرون از گراندکی باره به دنیا آمده و در سنه ٔ 1828 م. در مونترور واقع در نزدیکی پاریس درگذشته است. وی بسال 1785 م. دیپلم دکتری در وین گرفته، و در اثنای اشتغال به طبابت در اطراف این علم تازه مطالعات کافی و وافی نمود، افکار و اکتشافات فنی او معرض تعصبات جاهلانه گردید روی خوشی به وی نشان ندادند ناچار ترک وطن کرد و از شهر وین به پاریس منتقل گردید و در اینجا بیش از انتظار مظهر قبول عامه واقع گردید پس بسال 1819 تابعیت فرانسه را پذیرفت و مشغول تحقیق و تدریس علم تازه یعنی مبحث القحف گردید و بر تجارب فنی وقت زیادی صرف میکرد و تألیفاتی بوجود می آورد از جمله چند جلد کتاب دائر بر وظائف عمومی اعصاب مخصوصاً وظائف و احوال تشریحی دماغ نوشت، و در آن زمان مباحثات عریض و طویلی درباره ٔ این فن جدید به میان آمد بر له و علیه آن قیل و قال زیادبر پا کردند، اما امروز حقیقت و صحت فن نامبرده عاری از شبهه و غیرقابل انکار میباشد. چنانکه جمعی بر اثر گال رفته و تحقیقات فنی را بحد کمال رسانده اند.

گال. (اِ) قسمی ارزن. گاورس. (برهان). به هندی کنگی. (آنندراج):
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال.
مسعودسعد.
در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال.
مسعودسعد.
مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال.
امیرخسرو دهلوی.
بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچه ٔ گنجشک بهر گال.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
|| سرگین که در زیر دنبه ٔ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد. (از برهان) (رشیدی). || نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان) (غیاث). غنده. (آنندراج). || خروس. (برهان). || نوعی از گل. (غیاث). || غوزه و غلاف پنبه. (برهان). غوزه ٔ پنبه که سبز و ناشکفته باشد. (آنندراج). || شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است. (برهان). مخفف شگال. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجه ٔ شیر فلک شست ز سرپنجه ٔ گال.
(رشیدی، از برهان قاطع چ معین).
|| فریاد و آواز. (برهان). فریاد بلند. رجوع به گالیدن شود. || (فعل امر) امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن. رجوع به گالیدن شود. || چوب کوتاه تر الک دولک. || این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال.

گال. (فرانسوی، اِ) بیماری جَرَب. گَری.

گال. (اِخ) فرانسوا ژزف. طبیب آلمانی متولد در تیفنبرون. مبدع مغزشناسی (فرنولژی). (1758- 1828 م.).

گال. (اِخ) (قدیس) شاگرد قدیس کُلُمبان و مؤسس صومعه ای بنام خود در سویس (551- 646 م.). ذکران وی در 16 اکتبر است.

گال. (اِخ) نام قوم بزرگی است که در ازمنه ٔ قدیمه در کشور فرانسه و جهات نزدیک به آن از اروپا می زیستند و بنام دیگر، اینان را «کلت » یا «چلت » نیز میخواندند و بنظر احتمالی، کلتها، شعبه ای ازاینان بوده اند. رجوع به کلمات، کلت، و گالیا شود.

فرهنگ معین

گال

نوعی ارزن، گاورس، پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد، غوزه و غلاف پنبه، نوعی بیماری پوستی. [خوانش: (اِ.)]

(اِ.) فریب، بازی (دادن).

(اِ.) آواز بلند، فریاد.

فرهنگ عمید

گال

جرب

شغال

فریب، خدعه،

غلاف پنبه، غوزۀ پنبه،

گاورس

سرگین گوسفند که به پشم‌های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد،

حل جدول

گال

جرب

اناروب

خارشک

بیماری پوستی

مترادف و متضاد زبان فارسی

گال

غوزه، ارزن، گاورس، شغال، غلتیدن، غلت، دوری، کناره‌گیری، هزیمت، جرب، گر، بازی‌دادن، فریب، فریاد

فارسی به انگلیسی

گال‌

Gall, Gaul

گویش مازندرانی

گال

کیسه یاگونی بافته شده از الیاف پشمی خصوصا پشم بز، نوعی...

بیماری برص لک های روی پوست، کیسه ی زغال، دفعه مرتبه، ظرف...

گل و گیاه، رتیل

فرهنگ فارسی هوشیار

گال

فرانسوی گری

واژه پیشنهادی

گال

خارشک

معادل ابجد

گال

51

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری