معنی گرانبها
لغت نامه دهخدا
گرانبها. [گ ِ ب َ] (ص مرکب) نفیس. قیمتی. ثمین. باارزش. سنگین قیمت:
وی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم.
خاقانی.
ای درّ گرانبهاتر از روح
چون روح سبک لقات جویم.
خاقانی.
گرچه گهری گرانبها بود
چون مه به دهان اژدها بود.
نظامی.
فرهنگ معین
(~. بَ) (ص مر.) نفیس، باارزش، قیمتی.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گرانقیمت، گرانمایه، مهم، نفیس،
(متضاد) بیاهمیت، کمبها، کمقیمت
فارسی به انگلیسی
Dear, Invaluable, Precious, Priceless, Rich, Valuable, Valued
فارسی به عربی
ثمین، شیء ثمین، غنی، لا یقدر
فرهنگ فارسی هوشیار
قیمتی، سنگین قیمت، با ارزش
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Reich
معادل ابجد
279