معنی گرانمایگی

لغت نامه دهخدا

گرانمایگی

گرانمایگی. [گ ِ ی َ / ی ِ] (حامص مرکب) بزرگی. ارجمندی. عزت و جلال:
سرنامه کردآفرین از نخست
گرانمایگی جز به یزدان نجست.
فردوسی.
سپهدار پس گیو را پیش خواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
وز آن پس سه فرزند خود را بخواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
رجوع به گرانمایه شود.

حل جدول

گرانمایگی

نفاست

رزانت

مترادف و متضاد زبان فارسی

گرانمایگی

ارجمندی، مرغوبیت، نفاست، اعتبار، اهمیت

فرهنگ فارسی هوشیار

گرانمایگی

ارجمندی عزت گرامی بودن: سرنامه کرد آفرین از نخست گرانمایگی جز بیزدان نجست.

معادل ابجد

گرانمایگی

352

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری