معنی گردنکشی کردن
لغت نامه دهخدا
گردنکشی کردن.[گ َ دَ ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) استکبار کردن. مخالفت کردن. تکبر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تطاول. (دهار) (منتهی الارب). اباء. (دهار) (زوزنی) (مجمل اللغه). تبدخ. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Disobey
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) شجاعت نمودن دلیری کردن، سرکشی کردن طغیان نمودن، تکبر ورزیدن خودستایی کردن.
معادل ابجد
878