معنی گرزه

لغت نامه دهخدا

گرزه

گرزه. [گ ُ زَ / زِ] (اِ) گرز که عربان عمود گویند. (برهان):
چو من گرزه ٔ سرگرای آورم
سرانتان همه زیر پای آورم.
فردوسی.
خنجر بیست منی گرزه ٔ پنجاه منی
کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر.
فرخی.
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
منوچهری.
هم اکنون بدین گرزه ٔ صدمنی
برآرمش از آن چرم آهرمنی.
اسدی.
برو حمله ای برد چون شیر مست
یکی گرزه ٔ شیرپیکر بدست.
نظامی.
لگد کوبه ٔ گرزه ٔ هفت جوش
برآورده از گاوگردون خروش.
نظامی.

گرزه.[گ َ زَ / زِ] (اِ) نوعی از مار است و بعضی گویند ماری باشد سبزرنگ و پرخط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند. (جهانگیری) (برهان). ماری که سرش چون گرز بزرگ باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). کفچه ٔ مار بزرگ. (غیاث) (آنندراج). افعی. (دستوراللغه): مریخ دلالت دارد بر شیران... و ماران گرزه. (التفهیم ابوریحان).
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 382).
بدی مار گرزه است از او دور باش
که بد بدتر از مار گرزه گزد.
ناصرخسرو.
گرد گردن زه گریبانش
آتشین طوق و گرزه مار شود.
مسعودسعد.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و مار گرزه را اسیر سله. (کلیله و دمنه). و بباید دانست که انواع افعی بسیار است. آنچه در تریاق بکار آید مارگیران آن را به پارسی گرزه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی)....از مزاج طبایع اربعه برخیزد و مار گرزه از لعاب نوش دهد. (راحهالصدور راوندی). و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد. (سندبادنامه ص 167).
ناگه سپهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گرزه ماری.
نظامی.
نز پی صهباست این کاسه که دارد آسمان
نز پی حلواست این کفچه که دارد گرزه مار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
|| موش. (اوبهی). و در بعضی از ولایت دارالمرز موش را گرزه میگویند. (جهانگیری) (برهان) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
آهو از دام اندرون آواز داد
پاسخ گرزه بدانش بازداد.
رودکی.
|| (ص) مهیب. (غیاث).


گرزه ٔ گاوروی

گرزه ٔ گاوروی. [گ ُ زَ / زِ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزی که سر آن بشکل گاو است. گرزه ٔ گاوچهر:
زند بر سرت گرزه ٔ گاوروی
ببندت درآرد از ایوان به کوی.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گاوسر و گرزه ٔ گاومیش شود.


گرزه ٔ گاوسار

گرزه ٔ گاوسار. [گ ُ زَ / زِ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزه ٔ گاوچهر است که عمود فریدون باشد. (برهان). گرزه ٔ گاوپیکر است. (جهانگیری):
نشست از بر تخت گوهرنگار
ابا تاج و با گرزه ٔ گاوسار.
فردوسی.
کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزه ٔ گاوسار.
فردوسی.
همیرفت [گشتاسب] با گرزه ٔ گاوسار
چو سرو بلند از لب جویبار.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاوروی و گرزه ٔ گاوسر و گرزه ٔ گاومیش شود.


گرزه ٔ گاوچهر

گرزه ٔ گاوچهر. [گ ُ زَ / زِی ِ چ ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزه ٔ گاوپیکر است که گرز فریدون باشد. (جهانگیری) (برهان):
همیگشت [اسفندیار] بر سان گردان سپهر
بچنگ اندرون گرزه ٔ گاوچهر.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گاوسر شود.


گرزه ٔ گاومیش

گرزه ٔ گاومیش. [گ ُ زَ / زِ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزه ٔ گاوسر است که گرز فریدون باشد و آن را مانند سر گاومیش از فولاد ساخته بودند. (برهان). گرزه ٔ گاوپیکر است. (جهانگیری):
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزه ٔ گاومیش.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوپیکر، گرزه ٔ گاوچهر، گرزه ٔ گاوسر، گرزه ٔ گاوسار، گرزه ٔ گاوروی و گرزه ٔ گاورنگ شود.


گرزه ٔ گاوسر

گرزه ٔ گاوسر. [گ ُ زَ / زِ ی ِس َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزه ٔ گاوسار است که گرز فریدون باشد. (برهان). گرزه ٔ گاوپیکر است. (جهانگیری). گرزه ٔ گاوچهر و گاوپیکر و گاوسار و گاوسر، همه گرز فریدون بود. (انجمن آرا) (آنندراج):
برآویخت [گیو] با دیو [پولادوند] چون شیر نر
زره دار و با گرزه ٔ گاوسر.
فردوسی.
یکی گرزه ٔ گاوسر برگرفت
جهانی بدو ماند اندر شگفت.
فردوسی.
ابا یاره و گرزه ٔ گاوسر
ابا طوق زرین و زرین کمر.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوروی و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گاومیش شود.


گرزه ٔ گاورنگ

گرزه ٔ گاورنگ. [گ ُ زَ / زِ ی ِ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرزه ٔ گاوچهر. گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود:
چنین تا لب رود جیحون ز جنگ
نیاسود با گرزه ٔ گاورنگ.
فردوسی.
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
بچنگ اندرون گرزه ٔ گاورنگ.
فردوسی.
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
زدی بر سرش گرزه ٔ گاورنگ.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاوروی و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گاوسر و گرزه ٔ گاومیش شود.


گرزه ٔ گاوپیکر

گرزه ٔ گاوپیکر.[گ ُ زَ / زِ ی ِ پ َ / پ ِ ک َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گرز فریدون را گویند چه آن را بهیأت سر گاومیش ازفولاد ساخته بودند. (جهانگیری) (برهان):
یکی گرزه ٔ گاوپیکر سرش
زدی هر که آمد همی در برش.
فردوسی.
خروشان از آنجایگه برنشست
یکی گرزه ٔ گاوپیکر بدست.
فردوسی.
چهارم بتخت کئی برنشست
یکی گرزه ٔ گاوپیکر بدست.
فردوسی.
رجوع به گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوروی شود.

فرهنگ عمید

گرزه

گرز

نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه‌مار: این یکی شرزه‌ای‌ست خیره‌شکر / وآن دگر گرزه‌ای‌ست هرزه‌گرای (انوری: ۴۵۱)، بدی مار گرزه‌ست ازاو دور باش / که بد بتّر از مار گرزه گزد (ناصرخسرو: ۲۷۳)،

فارسی به انگلیسی

گرزه‌

Finial, Knob

فرهنگ فارسی هوشیار

گرزه

مار بزرگ


گرزه مار

(اسم) مار گرزه: آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد.

فرهنگ معین

گرزه

(گِ زِ) (اِ.) موش.

(گَ زِ) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده.

حل جدول

گرزه

مار سبز رنگ

گویش مازندرانی

گرزه

موش

معادل ابجد

گرزه

232

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری