معنی گزاره
فارسی به انگلیسی
Accomplishment, Commentary, Comments, Interpretation, Judgment, Statement, Subject, Term
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی) . یا گزاره خواب. تعبیر خواب.
گزاره نامه
(مصدر) (گزارید گزاردخواهد گزارید بگزار گزارنده گزاریده گزارش) گزاردن
لغت نامه دهخدا
گزاره. [گ ُ رَ / رِ] (اِ) تعبیر خواب. || تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج):
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
|| زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گزاره شدن
گزاره شدن. [گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ] (مص مرکب) عبره گشتن. عبور کردن:
بر آب جیحون پل بستن و گزاره شدن
بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان.
فرخی.
رجوع به گزاره کردن شود.
خواب گزاره
خواب گزاره. [خوا / خا گ ُ رَ / رِ] (نف مرکب) مُعبِّر:
تعبیر بدولت رود از خواب گزاره
چون روی تو در خواب همی بینند احرار.
منوچهری.
گزاره کردن
گزاره کردن. [گ ُ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) گذشتن. عبور کردن:
سنان چه باید برنیزه ای کنی کز پیل
همی گزاره کند تیرهای بی پیکان.
فرخی.
گزاره کرد سپه را به ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گزار.
فرخی.
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی
گزاره کرد بدین رو همی دو روز و دو شب.
فرخی.
گزاره نامه
گزاره نامه. [گ ُ رَ / رِ م َ / م ِ] (اِ مرکب) گزارش نامه است که کتاب تعبیر خواب و تفسیر باشد. (برهان) (آنندراج).
فرهنگ معین
(گُ رِ) (اِمص.) نک گزارش.
(~.) (اِ.) مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد.
گزاره کردن
(~. کَ دَ) (اِمص.) گذشتن، عبور کردن.
مترادف و متضاد زبان فارسی
عبارت، محمول، ادا، پرداخت، تادیه، اجرا، انجام، اظهار، بیان، تفسیر، شرح
فرهنگ عمید
(ادبی) در دستور زبان، قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده میشود، مُسند، خبر،
(اسم مصدر) [قدیمی] = گزاردن
انگلیسی به فارسی
گزاره نما، گزاره ی باز
universal proposition
گزاره ی عام، گزاره ی کلی، قضیه ی کلیه، گزاره ی عمومی
open statement
گزاره ی باز، گزاره نما
معادل ابجد
233