معنی گله دار

لغت نامه دهخدا

گله دار

گله دار. [گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ] (نف مرکب) دارنده ٔ گله. آنکه گله را محافظت کند:
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود:
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست.
فردوسی.
گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب.
فردوسی.
گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)

گله دار. [گ َ ل َ / ل ِ / گ ل ْ ل َ / ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 109گزی خاور ایلام، کنار راه مالرو صیمره واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 120 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گله دار. [گ َ ل َ / ل ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان علامرودشت، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت. این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است. محصولات آنجا عبارتند از غلات، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریه ٔ گله دار است. ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال، دارالمیزان، مهر، ده نو، اسیر و ارودان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است: در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است. درازای آن از ده شیخ تا قریه ٔ پس رودک سی وچهار فرسخ. پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی. بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است. از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبه ٔ آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 258).

گله دار. [گ َ ل َ /ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 24000گزی جنوب باختر سوریان و 15000گزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 210 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ معین

گله دار

(گَ لَّ یا لُِ) (ص فا.) دارنده گله (گاو و گوسفند و غیره)، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد.

فرهنگ عمید

گله دار

صاحب‌گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد،

حل جدول

گله دار

رمه دار

‌چوبدار

چوپان، راعی، شبان

فارسی به انگلیسی

گله‌ دار

Herdsman, Outrider

فارسی به عربی

گله دار

راعی الماشیه

گویش مازندرانی

گله دار

گله مند

فرهنگ فارسی هوشیار

گله دار

(صفت) صاحب گله (گوسفندو غیره) آنکه گله رانگهبانی کند و پرورش دهد: گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده و گاوان بدانجا بداشته. . .

معادل ابجد

گله دار

260

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری