معنی گوشمالی

لغت نامه دهخدا

گوشمالی

گوشمالی. (حامص مرکب) سیاست. تنبیه. مجازات:
از حلقه ٔ او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی.
نظامی.
رجوع به گوشمال شود.
- گوشمالی دادن، گوشمال دادن.
رجوع به گوشمال دادن شود.
|| در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی:
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا.
سنایی.

فرهنگ معین

گوشمالی

(حامص.) تنبیه.

حل جدول

گوشمالی

تنبیه، ادب کردن

کنایه از ادب کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

گوشمالی

تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات

فارسی به انگلیسی

گوشمالی‌

Castigation, Chastisement, Discipline, Lashing, Penalty, Punishment

فارسی به عربی

گوشمالی

توبیخ، عقاب

فرهنگ فارسی هوشیار

گوشمالی

سیاست، تنبیه، مجازات

فارسی به آلمانی

گوشمالی

Strafe [noun]

معادل ابجد

گوشمالی

407

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری