معنی یاغی
لغت نامه دهخدا
یاغی. (ترکی، ص) بی فرمان. (آنندراج). سرکش. نافرمان. اهل طغیان. طاغی:
مطیعش را ز می پرباد گشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی.
نظامی.
این علم و ادراک را به دست تو میدهند می نگر که به که میدهند و از بهر چه میدهند از بهر آن تا با یاغی جنگی نه آنکه بر وی یاغی شوی. (کتاب المعارف). یکساعت چون توانائی یافتی یاغی شدی. (کتاب المعارف). در بادغیس به حدود رباط یاغی از لشکر یاغی معدودی چند یافتند. (لباب الالباب ص 530). و دیگر آنکه آن جماعت از بلاد یاغی اند فرمود که هیچکس با من یاغی نیست. (جهانگشای جوینی).
ز آنکه انسان در غنا طاغی شود
همچو سیل خواب من یاغی شود.
مولوی.
حصار قلعه ٔ یاغی، به منجنیق مده
ببام قصربرافکن کمند گیسو را.
سعدی.
و حال یاغی شدن محمود شاه و اشیاع او و... عرضه داشتند. (تاریخ غازانی ص 130). چون همواره بر گذر بود و توقف نمینمود. (اسکندر) بعد از غیبت او دیگر بار یاغی میشدند. (تاریخ غازانی ص 349). معلوم شد که جمعی قزاونه که ایشان را در هزاره جهت آتابای در آورده بودند سر فتنه دارند و کنگاج کرده اند که یاغی شده مراجعت نمایند. (تاریخ غازانی ص 28). اما بسبب آنکه با ولی نعمت خود یاغی شد مذموم زبانهای خاص و عام و ملوم لسانهای کرام و لئام گشت. (تاریخ غازانی ص 44). و بعضی ولایات یاغی که نزدیک باشد. (رشیدی).
- یاغی طاغی، سرکش و نافرمان و طغیان کننده.
- || دشمن. (ناظم الاطباء): به خلاف آن یاغی طاغی که... نبخشم این ملک را مگر به خسیس ترین بندگان. (گلستان سعدی).
|| (اِ) زمین و ارض و خاک. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Insurgent, Lawless, Insurrectionist, Mutineer, Outlaw, Rebel, Rebellious
فرهنگ معین
(غِ) [ع.] (اِفا.) سرکش، نافرمان.
فرهنگ عمید
سرکش، نافرمان، متمرد، گردنکش،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرکش
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرکش، شورشی، طغیانگر، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، نافرمان،
(متضاد) رام، (متضاد) مطیع
کلمات بیگانه به فارسی
سرکش
فارسی به عربی
فوضوی، متمرد، منتهک القانون
فرهنگ فارسی هوشیار
بی فرمان، سرکش، نافرمان
فارسی به ایتالیایی
گویش مازندرانی
در لغت به معنی یاغی برده استاز تکه های موسیقی چوپانی مازندران...
معادل ابجد
1021