معنی یکپارچه
لغت نامه دهخدا
یکپارچه. [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) یک پاره. یک لخت. یک تخته. (یادداشت مؤلف). یک قطعه. یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب. || کلان. || (ق مرکب) یک بارگی و یک دفعه. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.
فرهنگ عمید
یکتخته، فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینهای یکپارچه پوشانده بود،
(قید) [مجاز] همگی، بهتمامی: مردم یکپارچه شعار میدادند،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Connected, Consistent, Conterminous, Incorporated, Integral, Monolith, Monolithic, Single, United, Entirely
فارسی به عربی
عمود
فرهنگ فارسی هوشیار
یک جزء، یک قطعه
معادل ابجد
241