معنی بینایی
لغت نامه دهخدا
بینایی. (اِ مرکب) چشم. عین. (برهان). رجوع به بینائی شود. || (حامص) بینائی. دیده وری و بینندگی باشد. (برهان). || قدرت دید. نیروی چشم. رجوع به بینائی شود. || بصیرت.
تاریکی بینایی
تاریکی بینایی. [کی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نقصان فعل حاسه ٔ بینائی: کُمْنه؛ تاریکی بینایی. (منتهی الارب).
سست بینایی
سست بینایی. [س ُ] (حامص مرکب) کم بینایی. (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن.
فارسی به انگلیسی
Eye, Eyesight, Sight, Vision
فرهنگ معین
بینندگی، بصیرت، قوه باصره. [خوانش: (حامص.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا ء است باصره.
فارسی به آلمانی
Auge (n), Öhr (n), Perspektive
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
بینا بودن، بینندگی،
بصیرت،
(اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفهاش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دید، رویت، باصره، اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی،
(متضاد) شنوایی
فارسی به عربی
بصر، رویه، عین، منظور، نظر
معادل ابجد
83