معنی جوع
مترادف و متضاد زبان فارسی
گرسنگی، مجاعت، مجاعه،
(متضاد) سیری
فارسی به انگلیسی
Hunger
عربی به فارسی
گرسنگی , اشتیاق , قحطی , گرسنه کردن , گرسنگی دادن , گرسنه شدن , اشتیاق داشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
گرسنگی
جوع کلبی
(اسم) بیماریی است که چون بر عارض شود حرص او بر ماکولات دم بدم زیاده گردد و هرگز سیر نشود جوع کلبی: ((گفت: رنجش چیست ک زخمی خورده است ک گفت: جوع الکلب زارش کرده است. )) (مثنوی)
جوع البقر
(اسم) بیماریی که در شخص پدید آید و وی هر چه بخورد همچنان گرسنه بماند: ((پس بپهلو گشت آن شب تا سحر آن خر بیچاره از جوع البقر. ))
جوع البقری
گرسنگی گاوی گونه ای بیماری که با پری شکم از خوردن نایستد
جوع الکلب
(اسم) بیماریی است که چون برکسی عارض شود حرص او برماکولات دم بدم زیاده گردد و هرگز سیر نشود
جوع الکلبی
گرسنگی سگی بیمار هرچه خورد سیر نگردد
فرهنگ معین
[ع.] (اِ.) گرسنگی.
فرهنگ عمید
حل جدول
گرسنگی
فرهنگ فارسی آزاد
جُوْع، گرسنگی،
فارسی به ترکی
açlık gidermek
معادل ابجد
79