معنی دورکننده

لغت نامه دهخدا

دورکننده

دورکننده.[ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) که دور کند. که براند. آنکه کسی یا چیزی را دور سازد. (یادداشت مؤلف). لاعن. (از منتهی الارب): رجل مذب، مرد بسیار دورکننده از حریم خود. (منتهی الارب). رجوع به دور کردن شود.


مزحزح

مزحزح. [م ُ زَ زِ](ع ص) دورکننده.(ناظم الاطباء).


منئث

منئث. [م ُ ءِ] (ع ص) دورکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


داحر

داحر. [ح ِ] (ع ص) نعت فاعلی از دحربه معنی راننده و دورکننده. دَحور. (منتهی الارب).


لاعن

لاعن. [ع ِ] (ع ص) دورکننده. || دشنام دهنده. دعای بد و نفرین کننده. (از منتهی الارب).


لض

لض. [ل َض ض] (ع ص) رجل لض، مردنیک دورکننده و دور کردن فرماینده. (منتهی الارب).

حل جدول

انگلیسی به فارسی

abducent nerve

عصب دورکننده

فرهنگ عمید

تاراننده

پراکنده‌کننده،
دورکننده،


دافع

دفع‌کننده، پس‌زننده، دورکننده،


نافی

نفی‌کننده، ردکننده،
دورکننده،


رافض

ترک‌کننده،
واگذارنده،
دورکننده، دوراندازنده،

فرهنگ معین

نافی

[ع.] (اِفا.) دورکننده، رد کننده.


فارج

(رِ) [ع.] (اِفا.) دورکننده اندوه، گشاینده غم.


دافع

دفع کننده، دورکننده، حامی، جمع دافعون. [خوانش: (فِ) [ع.] (اِفا.)]

معادل ابجد

دورکننده

339

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری