معنی ذیروح
لغت نامه دهخدا
ذیروح. (ع ص مرکب) صاحب جان. ج، ذوی الروح و ذوی الارواح.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد، ذیروح،
[مجاز] مستحکم، بادوام،
تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چهچیز از چه نوع است، شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود،
(ادبی) نسبت دادن ویژگیهای انسانی به موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری،
فتی شیسم
پرستش بت یا چیز غیر ذیروح از سنگ و چوب و جز آن،
(روانشناسی) نوعی بیماری روحی که شخص به چیزی که متعلق به معشوق باشد از قبیل چند تار مو یا تکهای از لباس او دل میبندد و آن را به حد پرستش دوست میدارد،
جانور
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذیروح: جانور از نطفه میکند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳)،
کِرم روده،
حشره، بهویژه حشرۀ موذی و گزنده،
حیوان: نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش (سعدی: ۱۱۳)،
[مجاز] شخص ستمگر، بیادب، موذی، یا بدجنس،
[قدیمی، مجاز] انسان: گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱: ۲۷۲)،
* جانور گویا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
* جانور دوپا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
معادل ابجد
924