معنی سرپیچی
لغت نامه دهخدا
سرپیچی. [س َ] (حامص مرکب) نافرمانی. تمرد.
سرپیچی کردن
سرپیچی کردن. [س َ ک َ دَ] (مص مرکب) نافرمانی کردن. تمرد کردن. سر باززدن از کاری.
فارسی به انگلیسی
Contravention, Contumacy, Defiance, Disobedience, Noncompliance, Refusal, Revolt
فرهنگ عمید
نافرمانی،
* سرپیچی کردن: (مصدر لازم) [مجاز] نافرمانی کردن،
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) نافرمانی.
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
تمرد، نافرمانی
سرپیچی کردن
(مصدر) نافرمانی کردن عصیان ورزیدن: در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود.
واژه پیشنهادی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی،
(متضاد) اطاعت، انقیاد
معادل ابجد
285