معنی فربهی

لغت نامه دهخدا

فربهی

فربهی. [ف َ ب ِ] (حامص) مقابل لاغری. (آنندراج):
تنت یافت آماس و تو ز ابلهی
همی گیری آماس را فربهی.
اسدی.
لیکن از راه عقل، هشیاران
بشناسند فربهی ز آماس.
ناصرخسرو.
چرب زبان گشتم از آن فربهی
طبع ز شادی پر و از غم تهی.
نظامی.
چوگاو ار همی بایدت فربهی
چو خر تن به جور کسان دردهی.
سعدی.
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهی بایدش کند پوست.
سعدی (بوستان).

فارسی به انگلیسی

فربهی‌

Adiposity, Corpulence, Fat

فرهنگ عمید

فربهی

چاقی،

حل جدول

فربهی

سمن


چاقی

فربهی

مترادف و متضاد زبان فارسی

فربهی

پرواری، تنومندی، چاقی، سمن،
(متضاد) لاغری

فرهنگ فارسی هوشیار

فربهی

چاقی سمن مقابل لاغری.


بدانه

تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی


تربل

فربهی

فرهنگ معین

فربهی

(فَ بِ) (حامص.) چاقی. مق لاغری.

فارسی به عربی

فربهی

سمنه

فارسی به آلمانی

فربهی

Fettleibigkeit [noun]

اسپانیایی به فارسی

obesidad

فربهی، چربی، برکت، مرض چاقی، فربهی.

انگلیسی به فارسی

corpulency

فربهی


fatness

فربهی


rotundity

فربهی

معادل ابجد

فربهی

297

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری