معنی فرماندهی
لغت نامه دهخدا
فرماندهی. [ف َ دِ] (حامص مرکب) فرمانده بودن:
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی.
نظامی.
به فرمان بری کوش کآرد بهی
که فرمان بری به ز فرماندهی.
نظامی.
به فرماندهی سر ندارد گران
جهان را سپارد به فرمان بران.
نظامی.
به آزار فرمان مده بر رهی
که باشد که افتد به فرماندهی.
سعدی.
بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی.
سعدی.
امید هست که زودت به بخت نیک ببینم
تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی.
حافظ.
- فرماندهی داشتن، حاکم بودن. فرمانده بودن:
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت بر کشوری.
سعدی (بوستان).
- فرماندهی کردن، فرماندهی داشتن. فرمان راندن:
در آن یک سال کو فرماندهی کرد
نه مرغی، بلکه موری رانیازرد.
نظامی.
|| مقام و منصب هر فرمانده نظامی. رجوع به فرمانده شود.
فارسی به انگلیسی
Command, Headship
فرهنگ عمید
(نظامی) شغل و عمل فرمانده،
[قدیمی] حکومت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امارت، پیشوایی، حکمرانی، سرداری
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان.
مرکز فرماندهی
اپرزین اپرزن
فرماندهی کل قوی
بزرگ ارتشتاران فرمانده
فارسی به عربی
ضابط
مخفف اصطلاحات انگلیسی
دانشکده فرماندهی و ستاد که به اختصار دافوس خوانده میشود، در ایران، به ارائه دورههای تخصصی آموزش علمی و نظامی میپردازد که برای اخذ درجههای بالاتر از سرهنگی و فوق لیسانس باید توسط نیروهای نظامی گذارنده شود.
دافوس ارتش ایران مرکز آموزش علمی و به گفتهای قدیمیترین دانشگاه ایران میباشد. دافوس مجاز به گرفتن دانشجوی میهمان از سایر کشورها است و با دارا بودن توانایی علمی در جهت ارتقاء دانش تخصصی و عمومی افسران فارغالتحصیل دانشگاههای ارتش قابلیت حضور در مجامع علمی و نظامی کشورهای منطقه را دارد.
در حال حاضر ریاست دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) سپاه به عهده ی سردار سرتیپ دوم پاسدار عباس نیلفروشان می باشد.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
390