معنی فسطاط

حل جدول

فسطاط

نخستین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصر ساختند

اولین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصرساختند

نخستین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصرساختند

اولین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصر ساختند


نخستین شهر مسلمانان در مصر

فسطاط


نخستین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصرساختند

فسطاط


اولین شهری که مسلمانان به دستور عمروعاص در مصر ساختند

فسطاط


نخستین پایتخت مصر در دوره حکمرانی مسلمان

فسطاط

فرهنگ فارسی هوشیار

فسطاط

بیزانسی بیزانسی تازی گشته سرا پرده (اسم) خیمه سراپرده جمع: فساطیط

فرهنگ فارسی آزاد

فسطاط

فُسطاط، یکی از شهرهای باستانی مصر است که بعد از خیمه و اردو زدن سردار اسلام عَمر و بن عاص در آن محل بتدریج به صورت شهری در آمد که در زمان فاطمیان بسیار بزرگ و آباد شد بعدها در شمال و مجاور فُسطاط، قاهره بوجود آمد و رونق گرفت،

فُسطاط، خیمه، سراپرده، پرده (جمع: فَساطیط)،

لغت نامه دهخدا

فسطاط

فسطاط. [ف ُ] (اِخ) شهری از ولایت مصر. (برهان). قصبه ٔ مصر است و توانگرترین شهری است اندر جهان و بغایت آبادان و بسیارنعمت است و بر مشرق رود نیل نهاده است، تربت شافعی رحمهاﷲ علیه اندر حدود آن است. (از حدود العالم). عمروبن عاص چون به این مکان رسید خرگاهی از چرم یا موی ترتیب داد. چون پس از مدتی تمام لشکر می بایست به اسکندریه بروند، هنگامی که قصد کندن خرگاه را داشتند دیدند کبوتری در بالای آن تخم گذاشته است و عمرو دستور داد که خرگاه را بحال خود گذارند تا کبوتر بچه هایش را از تخم درآورد. پس از شش ماه که اسکندریه به دست مسلمانان تسخیر شد، عمرو اجازه ٔ اقامت به یاران خود را در آن سوی نیل نداد و در نتیجه، آنها به این طرف رودخانه برگشتند و در همان جایی که خرگاه عمرو عاص باقی مانده بود بزندگی پرداختند و بدین ترتیب شهر آبادان فسطاط بوجود آمد، بعدها صلاح الدین ایوبی دستور داد که حصاری بر گرد شهر قاهره بکشند و فسطاط را هم داخل آن حصار آورند. (از معجم البلدان). نام مصر عتیقه که عمروبن عاص بنا کرده. (منتهی الارب).

فسطاط. [ف ُ] (معرب، اِ) در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است. (برهان). خیمه و خرگاه بزرگ. (منتهی الارب). فستاط. (از اقرب الموارد). یاقوت گوید:عرب در فستات شش لغت دارد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین): در فسطاطی نشسته بود و بر سر او افتاد و فرمان یافت. (ابن بلخی). || شهر جامع رانیز گویند. (برهان). شهرستان. || مجتمع اهل شهرستان. (منتهی الارب). محل اجتماع اهل خره (قصبه) در حوالی مسجدجامع. (حاشیه ٔ برهان چ معین از معجم البلدان). || گروه انبوه. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

فسطاط

(فُ یا فِ) [ع.] (اِ.) خیمه، سراپرده.

فرهنگ عمید

فسطاط

خیمه، خرگاه، سراپرده،

معادل ابجد

فسطاط

159

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری