معنی لکه
لغت نامه دهخدا
لکه. [ل ُ ک َ / ک ِ] (اِ) نان قندی.
لکه. [ل َک ْ ک َ / ک ِ] (اِ) قطره. چکه. پنده. قطره ٔ خرد. سرشک. اشک. یک لکه باران. یک لکه خون. || خال. لک. نقطه ٔ به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن. || خالی به رنگی غیر رنگ بشره. و رجوع به لک شود. || نکته. || جا. گله. نقطه: یک لکه جا؛ یک گله جا. یک نقطه. یک لکه ابر.
لکه. [ل ُک ْ ک َ] (ع اِ) داغ. || پارچه. (غیاث) (آنندراج).
لکه. [ل ُک ْ ک َ / ک ِ] (اِ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن. لک.
حل جدول
اثر چربی
مترادف و متضاد زبان فارسی
چرک، خال، داغ، لک، چکه، قطره
فارسی به انگلیسی
Blemish, Blot, Blur, Discoloration, Fleck, Mark, Slur, Smear, Smirch, Smudge, Smut, Soil, Speck, Speckle, Splash, Splotch, Spot, Stain, Stigma, Taint, Tarnish, Trot
فرهنگ فارسی هوشیار
قطره، چکه، سرشک، اشک، خال
تعبیر خواب
۱ـ دیدن لکه بر دستها یا روی لباس خود در خواب، نشانه رنج بردن از مسایل کوچک است.
۲ـ دیدن لکه بر دستها یا روی لباس دیگران در خواب، نشانه آن است که کسی به شما خیانت خواهد کرد.
- آنلی بیتون
یک لکه روی کاغذ سفید ایجاد می کنید: در تخت یک غریبه خواهید خوابید
یک لکه روی کاغذ رنگی ایجاد می کنید: بزودی عازم سفر خواهید شد
یک سند مهم را لک می کنید: یک تغییربسیار خوشایند
درموقع نوشتن یک چک آنرا لک می کنید: خوشبختی شما حتمی است
- کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ معین
(لُ کَ یا کِ) (اِ.) نان قندی.
بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید، اثر آلودگی چیزی، تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی، مجازاً: آلودگی بدنامی. [خوانش: (لَ ک ِّ) [ع.] (اِ.)]
فارسی به ایتالیایی
macchia
فارسی به آلمانی
Dreck (m), Kot (m), Schmutz (m)
فرهنگ عمید
لک۱
معادل ابجد
55