معنی محیرالعقول

لغت نامه دهخدا

محیرالعقول

محیرالعقول. [م ُ ح َی ْ ی ِ رُل ْ ع ُ] (ع ص مرکب) خیره و حیران کننده ٔ عقلها. کارها و اعمال شگفتی آور. که عقل در آن حیران ماند.


استفنسن

استفنسن. [اِ ت ِ ف ِ س ُ] (اِخ) رابرت. پسر استفنسن مخترع لوکوموتیو. مولد او 1803 م. و وفات 1859 م. وی سرمهندس بسیاری از خطوط آهن انگلستان بوده و کارهای سخت بزرگ محیرالعقول کرد مانند ساختن پل معلّق موسوم به بریتانیا که انگلستان را به جزیره ٔ انگلزی متصل میکند و نیز پل ویکتوریا نزدیک مونترِآل در ساحل سن لوران. او از اعضای مجلس مبعوثان بود و کتابی مفصل هم در امر لکوموتیو تألیف کرده است.


شیر

شیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم قافیه نمی کنند وفرق می گذارند. (آنندراج) (انجمن آرا). مایع سفید شیرینی که از پستان ماده ٔ پستانداران، تغذیه ٔ بچگان را برآید. دَرّ. لبن. حلیب.از شیر جغرات (ماست) و کشک (ترف) و دوغ و پنیر و مسکه (کره) و فله (آغوز) و رخبین (قره قوروت) و لور و کفی و خامه و سرشیر و ماءالجبن (پنیرآب) و روغن و شیربرنج و فرنی می سازند. (یادداشت مؤلف). مایعی سفیدرنگ و با طعم شیرین مزه و غلظت خاص که از پستانهای نوع ماده ٔ پستانداران پس از زایمان به منظور اولین دوره ٔتغذیه ٔ نوزاد ترشح می شود. مدت زمان ترشح شیر از پستان پستانداران ماده بسته به احتیاج و مدت لازم به جهت تغذیه ٔ نوزادان آنهاست. شیر بهترین ماده ٔ غذایی و سهلترین غذای نوزاد پستانداران است. شیر و متفرعاتش از غذاهای قوی و سالم انسان بشمار می رود. حیوانات وحشی فقط آن مقدار شیر می دهند که نوزاد آنها لازم دارد، لیکن حیوانات اهلی مانند گاو و گوسفند و شتر بواسطه ٔاراده و تربیت انسان بیش از اندازه ٔ مدتی که برای آنها ضروری است شیر می دهند. در شیر قطرات کوچک چربی بسیاری شناورند در صورتی که ترکیبات دیگرش (مانند مواد پروتیدی و گلوسیدی و املاح) در آن بحال محلول موجودند. ترکیب شیر پستانداران مختلف با هم فرق میکند: درشیر گاو تقریباً 88% آب، تقریباً 3% مواد ازته، تقریباً 4/8% مواد گلوسیدی و بطور تقریب 3/2% مواد چربی است. ترکیبات شیر انسان عبارتست از 87% آب و 1/6% ماده ٔ ازته و 6/8% مواد قندی و 3/5% چربی و 2% املاح مختلف. (فرهنگ فارسی معین). دَرّ. درّه. رسل. (منتهی الارب) (المنجد). سمالخی. طل ّ. عرق. عتیق. کساء. (منتهی الارب). لبن. (منتهی الارب) (دهار). مدرب. معس. (منتهی الارب). وضح. (المنجد) (منتهی الارب):
تذرو تا که همی در خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر پر کند پستان.
ابوشکور بلخی.
ویدون فروکشی به خوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسایی.
به شیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز.
فردوسی.
همه کوهسارانْش نخجیر بود
به جوی آبها چون می و شیربود.
فردوسی.
ابر بهار چون حبشی دایه ای شده ست
باران چو شیر و لاله ستان کودکی بشیر.
منوچهری.
چو مشک بویا لیکنْش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی و پستانْش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
شیر زمانه زود کند سیر مرد را
چون تو همی نگردی ازین شیر شیرسیر.
ناصرخسرو.
گر ماه تیر شیر نبارید زآسمان
بر قیرگون سرت که فروریخته ست شیر.
ناصرخسرو.
تا طبعساز باشد پنداری
شیری است تازه ریخته بر شکّر.
ناصرخسرو.
هر نیمه شب سیاه صدهزار قطره شیر سپید بر جامه نماید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 2). شیر از پستان زن غمزه زن رومی خورند. (منشآت خاقانی ص 167).
ازین شیر سگ خورده شیری نبینی
وزین شوره مردم گیایی نیابی.
خاقانی.
بسته ٔ غار امیدم چو خلیل
شیر از انگشت مزم نان چه کنم.
خاقانی.
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم.
خاقانی.
ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ارچه
شیر شتر گرگین جان است عرابی را.
مولوی.
با جان مگر از جسد برآید
خویی که فروشده ست با شیر.
سعدی.
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر بود و تغیر در او نمی آمد.
سعدی.
گیرم که خر کند تن خود را به شکل گاو
کو شاخ بهر دشمن و کو شیر بهر دوست.
صادق گاو اصفهانی.
شیر و انجیر فروچیده به ریش کفچه
چون سما گشته درخشان به نجوم سیار.
بسحاق.
- امثال:
شیر پند از مهر جوشد وز صفا.
مولوی (از امثال و حکم).
از شیر مادر حلالتر. (امثال و حکم دهخدا).
مثل شیر دایه، مثل شیر مادر. (امثال و حکم دهخدا).
مرغ را چینه باید و کودک را شیر. (از فتوت نامه ٔ ملا حسین کاشفی).
نه شیرشتر نه دیدار عرب. (امثال و حکم دهخدا).
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شده با جان بدررود.
سعدی.
تدره؛ شیر بسیار. جفار؛ شتران بسیارشیر. جعفر؛ شتر بسیارشیر. خبطه؛ شیر اندک. خلیط؛ شیر شیرین آمیخته به شیر ترش. خمیم، شیر همین که دوشیده باشند. قطیبه؛ شیر گوسفند و شیر شتر آمیخته بهم. لبن مغیر؛ شیر که در آن سرخی خون باشد. مَغْل، مَغَل، شیر که زن آبستن بچه را دهد. خمیط؛شیر که در خیک کرده بر گیاه خوشبوی نهند تا خوشبوی گردد. دَرّ؛ بسیاری شیر. رخم، شیر سطبر. دبدبه؛ شیر نیک سطبر. سمالج، شیر شیرین. سمالخی، شیری که در خیک ریخته در گَوی گذارند تا خفته گردد. روب، شیر خفته یا مسکه برآورده. (از منتهی الارب). روبه؛ شیر بامسکه، یا شیر بی مسکه. (از تاج العروس). رؤبه، روبه؛ مایه ٔ شیر. لبن سمهج لمهج، شیر چربناک شیرین. سمهجیج، شیر شیرین بسیارروغن. سمهجیخ، شیر آب آمیخته. سمعج، شیر بسیارروغن. سملج، شیر شیرین. صمره، صمقه؛ شیر بیمزه. غُذْمه، غَذَمه؛ شیر بسیار. مهدوم، شیر خفته و سطبرشده. نجیره؛ شیر بارد. نخیسه؛ شیر گوسپند و بز، یاشیر بز و شتر بهم آمیخته، همچنین شیر شیرین و ترش. لابن، شیرخوراننده. صریب، مشمعل ّ؛ سامط؛ شیر ترش. صاموره، شیر سخت ترش. عُکَلِد، عکالد، عُکَلِط؛ شیر دفزک و خفته. غَیْطَم ّ، عُلَبِط، عُلابِط؛ شیر خفته و دفزک. عَمْهَج، عُمهوج، عماهج، هلابج، هُلَبِج، شیر دفزک. عُلَکِد، عُلاکِد، شیر دفزک شده و سطبر. وثیخه؛ شیردفزک و سطبر. خطر؛ سمار؛ شیر بسیارآب. غمیم، شیر جوشانده و سطبرشده. صقر؛ شیر نیک ترش. شخاب، شیر تازه.صریح، شیر روغن برگرفته. سجاج، شیر تنک بسیار آب آمیخته. غیل، شیر زن باردار. عکی، شیر بی آمیغ. فضیح، شیربسیار آب آمیخته. قهوه، قهه؛ شیر بی آمیغ. وغیر، وغیره؛ شیر جوشان و مطبوخ. نشیل، شیر که هنگام دوشیدن برآید. نَسْاء، نسی ٔ؛ شیر تنک بسیارآب. شعاع، شیر تنک آب آمیخته. ذلاح، شیر به آب آمیخته. خضار؛ شیر که آب در آن بیشتر باشد. صواح، شیری که آب بر آن غالب باشد.طحف، شیر ترش. قاطع؛ شیر ترش زبان گز. ملیساء؛ شیر ترش که در شیر خالص اندازند تا بسته گردد. ملساء؛ شیرترش که در شیر خالص اندازند تا دفزک شود. ماهج، شیرتنک. نذفه؛ شیر اندک. واشق، وشاق، شیر اندک. هجیسه؛شیر برگردیده ٔ تباه شده در مشک. عُثَلِط، عُثالِط؛ شیر سطبر و دفزک. ولیخه؛ شیر دفزک. (منتهی الارب).
- از شیر باز کردن، منع ترضیع از بچه کردن. (ناظم الاطباء). از شیر بازستدن. از شیر گرفتن. از شیر بازداشتن. از شیر بریدن. از شیر جدا کردن.از شیر واگرفتن. (یادداشت مؤلف). فصل. فصال. افتصال. (تاج المصادر بیهقی). فطام. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). فلو. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ترکیب ازشیر گرفتن و مترادفات دیگر شود.
- از شیر بازکرده، از شیر گرفته. فطیم. مفطوم. (یادداشت مؤلف).
- از شیر بریدن، از شیر باز کردن. از شیر بازداشتن. (آنندراج). از شیر گرفتن:
چو رفت ایام شیر و عهد نازش
سعادت دایه کرد از شیر بازش.
کلیم (از آنندراج).
ز شیردختر رز تا بریدم طفل عادت را
به حکم دایه ٔ مشرب به خون توبه خو کرده.
کلیم (از آنندراج).
- از شیر گرفتن، از شیر بازستدن. از شیر بازکردن. شیر مادر را در سنی مخصوص از طفل بریدن. فطام. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب از شیر باز کردن شود.
- از شیر واگرفتن، از شیر بریدن. از شیر بازداشتن. (آنندراج). از شیر گرفتن:
رسید نوبت بیداربختیَم وقت است
که طفل خواب ز شیر فسانه واگیرم.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به مترادفات شود.
- از ماه شیر دوشیدن، جادویی کردن. توضیح اینکه یکی از اعمال محیرالعقول جادوگران به زعم قدما شیر دوشیدن از ماه بوده. (فرهنگ فارسی معین).
- برادر شیر (شیری)، برادر رضاعی. پسری که از پستان مادر پسر یا دختری شیر خورده باشد یا پسر و دختری دیگر از پستان مادر وی شیر خورده باشند. اخ رضاعه. (یادداشت مؤلف):
بر تو شیرین ترین لقب که تویی
با ملک زادگان برادر شیر.
سوزنی.
رجوع به رضاع و رضاعی شود.
- بُلغور شیر؛ نوعی خوراک است که در جنوب خراسان معمول است و آن گندم خردشده است که با شیر می جوشانند و خشک میکنند و برای غذای زمستان نگاه می دارند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی). در آذربایجان مخصوصاً در روستاها نیز معمول است.
- بوی شیر از لب (دهان) کسی آمدن (چکیدن)، سخت کودک بودن. هنوز طفل بودن. (یادداشت مؤلف):
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست.
حافظ.
بوی شیر از لب همچون شکرش می آید
گرچه خون می چکد از شیوه ٔ زلف سیهش.
حافظ.
- بی شیری، نداشتن شیر. فقدان شیر:
ز بی شیری انگشت خود می مزید
به مادر بر انگشت خود می گزید.
نظامی.
- خواهر شیر؛ خواهر رضاعی. خواهر شیری. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب برادر شیر و نیز رجوع به رضاع و رضاعی شود.
- دندان شیر؛ راضع. راضعه. دندانی که طفل بار اول برآورد. (یادداشت مؤلف). دندان شیری.
- شیرافزا؛ آنچه شیر انسان یا حیوان را بیفزاید: مغرزه، گیاهی است شیرافزا. (یادداشت مؤلف).
- شیر بریدن به چیزی، کنایه از بازگرفتن طفل را از شیر مادر و به چیزی دیگر خوگر گردانیدن. (آنندراج):
آخر عمر شدم واله طفلی که برید
مادر دهر به خون دل عاشق شیرش.
شفیع اثر (از آنندراج).
- شیر بریده، آب پنیر. مایعی است ترش مزه که بعد از انعقاد شیر توسط مایه ٔ پنیر به دست می آید و ترکیب آن به قرار زیر می باشد: آب 934 در هزار، مواد سفیده ای 10/3، مواد چربی 1، لاکتوز 44، اسیدلاکتیک 4/3، مواد معدنی 8/2. مقدار مواد سفیده ای و مخصوصاً کره ٔ شیر بریده از شیر خیلی کمتر بوده بعلاوه عاری از فسفاتهای خاکی نیز می باشد. خواص غذایی آن کمتر از شیر است ولی خواص مسهلی مدر و خنک کننده و ضدعفونی دارد و برای درمان یبوستهای سخت آنرا بکار می برند. (از درمان شناسی ج 1 ص 442).
- شیر به پستان کسی آوردن، او را به هوس و میل آوردن. (امثال و حکم دهخدا).
- شیرپاک خورده، حلالزاده. آنکه از خانواده ٔ اصیل و نجیب و پاک است: بابا حلالزاده ٔ شیرپاک خورده ای اگر یک خر کبود خسته باشد پنجهزار حلال مشتلق. (یادداشت مؤلف).
- شیر خام خوردن، کنایه از غفلت کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- || کنایه از خام طمع بودن است. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- شیرخام خورده، خام و غافل و نمک نشناس.
- امثال:
آدمی شیرخام خورده است، که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است. (یادداشت مؤلف):
گرچه شیر خام خورده ست آدمی من پخته ام
گرم خون بوده ست دایه داده شیر دیگرم.
ظهوری (از آنندراج).
- شیرخشک، شیر که خشک شده و به صورت گرددرآمده تا در موقع لزوم در آب حل کنند و نوشند. (ازفرهنگ فارسی معین).
- شیرخواه، که شیر خوردنی بخواهد. طفل که خوردن را شیر طلبد:
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله.
مولوی.
- شیر در پستان آهو کردن، کنایه از آبادان کردن جایی:
باش تا شیران تبت را کند در پالنهگ
وآهوان تبتی را شیر در پستان کند.
قاآنی.
- شیر در قرابه، نوعی از رنگها و آن نیلی مایل به سفیدی است. (آنندراج). رنگ سپید یا رنگ آبی که رنگ آبی به قطعات دراز از سپید جدا باشد. سفید که در آن به درازا رنگ آبی باشد. رنگ مخطط از سپید و سبز. (یادداشت مؤلف):
در هوای تو چاکها دارد
جامه ٔ شیر در قرابه ٔ صبح.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- شیر شدن موی، کنایه از سپید شدن موی که عبارت از ایام پیری است. (آنندراج):
تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک
مویت اگرچه شیر شود شیرخواره ای.
صائب (از آنندراج).
- شیر شنجرف گون، (انجمن آرا) (برهان).
-شیر صبح، کنایه از سپیده ٔ صبح. (آنندراج):
همان روشن گهر از پاک گوهر می برد فیضی
که شیر صبح را سرپنجه ٔ خورشید می دوشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- شیر مرغ، هر چیز که وجود نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از محال باشد، و با جان آدمی مرادف است چنانکه می گویند شیر مرغ و جان آدم. (برهان) (از آنندراج). مراد از چیز عجیب و کمیاب و نادر است. (غیاث):
باغ داری بترک باغ مگوی
مرغ با توست شیرمرغ مجوی.
نظامی.
روباه اندیشه کرد که من جگر بط چگونه به دست آرم چه گوشت آن مرغ از شیرمر غان بر من متعذرتر می نماید. (مرزبان نامه).
آگاهی نیست از وفا هیچ ترا
ای جان پدرنه شیر مرغ است وفا.
فرخی.
- || شیر خفاش و شیرج. (آنندراج).
- || چیزی که در لطافت و پاکیزگی نظیر نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- شیر مرغ خواستن (جستن)، امر یا چیز محالی طلب کردن. (یادداشت مؤلف): کسی را از ما از وی بازنداشت و نیکوداشتها به هر روز بزیادت بود چنانکه اگر بمثل شیر مرغ خواستی دروقت حاضر کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 64).
جان صرف کند در آرزویم
گر خود همه شیر مرغ جویم.
خاقانی.
- شیرمرغ و جان آدمیزاد (آدم)، کنایه از امر محال. (فرهنگ فارسی معین).
- || همه چیز از ممکن و غیرممکن. همه چیز حتی نایابها: در سفره شیر مرغ و جان آدم نهاده بود. (یادداشت مؤلف):
در عراق از کیسه ٔ حرصت شود لبریزتر
شیر مرغ و جان آدم گر همی خواهی خری.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
- شیر و کرنج، شیر و برنج: در منزل شیخ شادی شیر و کرنج می پختند. (انیس الطالبین).
- گاوان شیر؛ گاوان شیرده. گاوهای ماده. مقابل گاوهای نر:
ز گاوان ورز و ز گاوان شیر
ده ودوهزارش نوشت آن دبیر.
فردوسی.
- لب از شیر مادر شستن، از شیر بازگرفته شدن. دوران شیرخوارگی پشت سر نهادن:
چو کودک لب از شیر مادر بشست
به گهواره محمود گوید نخست.
فردوسی.
- مثل شیر؛ بسیار مفید. جامه ٔ شسته. مثل یاس. (یادداشت مؤلف).
- مثل شیر مادر؛ نهایت حلال. (یادداشت مؤلف).
|| مایعی که از یتوعات وامثال آن حاصل شود. ماده ٔ سفیدی که در بعض گیاهان چون بشکنند بزهد. شیره. شیرابه: شیر نارجیل، ماده ای که در میان نارجیل باشد. شیره ٔ نارجیل. اقواق. (یادداشت مؤلف). نسل، شیری که از انجیر سبز برآید. عبیبه؛شیر درخت عرفط. (منتهی الارب): اندر بوشنگ [به خراسان] گیاهی است که شیر او تریاک است زهر مار و کژدم را. (حدود العالم). || هسته ٔ خوردنی پاره ای میوه ها در حالتی که هنوز نبسته و سخت نشده است: این بادامها هنوز شیر است. (یادداشت مؤلف). || (ص) (در لهجه ٔ طبری) تر. مقابل خشک. (یادداشت مؤلف). || (اِ) شراب. (آنندراج):
مستی این هنگامه ها گیرد برایم هر زمان
شیر صد میخانه سر بنهاده در جامم هنوز.
ظهوری (از آنندراج).
- شیر شنجرف گون، شراب انگوری لعلی. (فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا). شراب سرخ. (ناظم الاطباء).


طاق کسری

طاق کسری. [ق ِ ک ِ س را] (اِخ) مشهورترین بنائی که پادشاهان ساسانی ساخته اند. قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانه ٔ آن در محله ٔ اسپانبر موجب حیرت سیاحان است. ساختمان این بنا را در داستانها بخسرو اول نسبت داده اند به عقیده ٔ هرتسلفد از بناهای عهد شاهپور اول است اما مسیو روتر روایات متداوله را تأیید کرده است و گوید: طاق کسری بارگاهی است که خسرو اول بنا نهاد. مجموع خرابه های این کاخ و متعلقات آن مساحتی بعرض و طول 400*300 گز را پوشانیده است، در این مساحت آثار چند بنا دیده میشود، علاوه بر طاق کسری عمارتی است در فاصله ٔ 100 گز در مشرق طاق و تلی که معروف به حریم کسری است. درسمت جنوب طاق و در جانب شمال ویرانه هائی است که در زیر قبرستان جدید پنهان شده، طاق کسری تنها قسمتی است از کل عمارت که اثر قابل توجهی از آن باقی است. نمای این بنا که متوجه بشرق است و 29 یا 28 گز ارتفاع دارد، دیواری بوده است بی پنجره لکن طاقنماهای بسیار و ستونهای برجسته و طاقهای کوچک مرتب بچهار طبقه و دیواری « دهلیزی » داشته است. نظیر آن را باید در بلاد شرقی که نفوذ یونانی در آن راه یافته خاصه در پالمورجستجو کرد. نمای عمارت شاید از صاروج منقش یا سنگهای مرمر یا چنانکه بعضی از نویسندگان جدید ادعا کرده اند از صفحات مسین زراندود و سیم اندود پوشیده بوده است اما هرتسفلد راجع به این قسمت اخیر که این جانب (کریستین سن)، در کتاب خود موسوم به «دولت ساسانی » ص 102 اشارتی به آن کرده ام روایتی در هیچیک از مأخذهای قدیم پیدا نکرده است. تا سال 1888 نما و تالار بزرگ مرکزی بر پا بود، اما در آن سال جناح شمالی خراب شد و اکنون جناح جنوبی نیز در شرف انهدام است. در وسط این جلوخان، دهانه ٔ طاق بزرگ بیضی شکلی نمایان است که عمل آن تا آخر بنا پیش میرفته است. این تالار که 25/63 گز پهنا و 43/72 گز درازا دارد بارگاه شاهنشاه بوده است. در پشت هر یک از جناحین نمای عمارت، پنج تالار کوتاه تر که طاقنماهائی در بالای آن دیده میشود موجود بوده و از بیرون بوسیله ٔ دیوار بلندی بسته میشده است. در عقب دیواری که حد غربی عمارت است. ظاهراً تالار مربعی در وسط بوده که دنباله ٔ تالار بار شمرده میشده و دو اطاق کوچکتر در طرفین آن وجود داشته است. در حفاریهای جدید که آلمانیها کرده اند چند قطعه تزیینات صاروجی از عهد ساسانیان به دست آمده است. طاق کسری که مقر عادی شاهنشاه بود نه از حیث جزئیات و نه از لحاظ کلیات وجاهتی نداشت. لکن نظارگان از عظمت و شکوه ظاهری و ضخامت اضلاع آن بحیرت و رعب دچار میشدند. ابن خرداذبه گوید: کاخ کسری در مدائن از همه ٔ بناهائی که با گچ و آجر ساخته شده بهتر و زیباتر است و بیتی چند از قصیده ٔ بحتری را که در وصف این ایوان سروده نقل میکند: «ایوان از شگفتی بنا پنداری شکافی است در پهلوی کوهی. کوهی رفیع است که کنگره هایش بر قلل رضوی و قدس مشرف است، کسی نداند که آدمی آن را برای آرامگاه جنیان ساخته است، یا جن برای آدمی کرده است ». بارگاه با شکوه شاهنشاه در این قصر بود و از این جا امور کشور را تمشیت میداد. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ یاسمی). مؤلف مرآه البلدان ناصری گوید: بزعم بعضی، چند تن از سلاطین این قصر را ساخته و به اتمام رسانیده اند. به هر حال ایوان کسری بهتر و بزرگترین بنائی است از ابنیه ٔ عالم، من خود او را دیده ام، چیزی که از او باقی است طاق ایوان است و بس. بنای آن با آجرهای طولانی است که طول آجرها یک ذرع و عرض آن کمتر از یک شبر است. حمزهبن حسن گوید: در کتابی که ابن مقفع او را نقل کرده است خوانده ام که ایوان مدائن از بناهای شاپوربن اردشیر است لکن موبد موبدان اشیوهست، میگفت ابن مقفع خطا کرده و اینطور نیست، بلکه بنائی که از شاپوربن اردشیر بوده بوجعفر منصور خراب کرده واینکه باقیمانده از خسرو پرویز است. آورده اند که: چون منصور خواست بغداد را بنا کند اراده کرد که ایوان را خراب کند و مصالح او را صرف بنای بغداد کند، در این باب با خالد برمکی مشورت نمود، خالد ابا کرد، منصور گفت این ابای تو جهت تعصبی است که هنوز از عجم در وجود تو باقی است، خالد عرض کرد چنین نیست که خلیفه میفرماید بلکه میخواهم که این بنا باقی باشد و عظمت آن دلالت کند بر کمال بزرگی آن دین و ملتی که بانیهای اینچنین ابنیه ٔ معظمه را منقرض کرد و برانداخت. منصور اعتنائی به این حرف نکرده امر بهدم آن نمود، همین که مشغول خراب کردن شدند دیدند مخارج خراب کردن آن از مصالحی که از او عاید میشود زیادتر است، خواستند دست از خراب کردن بردارند، خالد بخلیفه عرض کرد: حال که به این کار دست زده اند باید تا آخر خراب کنند و الا خواهند گفت بنائی که دیگری از ساختن آن عاجز نماند و به اتمام رسانید خلیفه در کار هدم آن درماند وحال آنکه خراب کردن از ساختن بمراتب آسانتر است و این ننگ در دودمان خلیفه خواهد ماند لهذا آن را بتمامه خراب کردند. پس بنا بر قول موبد موبدان ابوجعفر ایوان شاپور را خراب کرده. و اما بقول بعضی دیگر، گویند: ابوجعفر بقول ثانی خالد نیز اعتنا نکرد و دست از هدم ایوان کشید و ایوان مَقول قَول همین ایوان کسری است که باقی است. مؤلف گوید: مسعودی این را نسبت به هارون الرشید میدهد و میگوید: مکرّر شنیده ام که کسری همین که خواست ایوان را بسازد امر کرد خانه ها و زمینهای حول و حوش را خریدند و داخل عمارت نمودند و در بهای هر محقرخانه قیمت گزافی دادند تا نوبت رسید بخانه ٔ بسیار کوچکی که از پیرزنی در جوار ایوان بود. خواستند این خانه را نیز خریداری کنند. پیرزن از فروش آن اِبا و امتناع کرد و گفت: من همسایگی پادشاه را بعالم نمیدهم. کسری را این حرف بسیار خوش آمد، گفت اورا و خانه ٔ او را بحال خود واگذارید و ایوان را بسازید و عمارت پیرزن را نیز محکم نمائید. وقتی که من ایوان را دیدم قُبه ٔ بسیار کوچک محکمی نزدیک او دیدم که اهل آن ناحیه آن را قُبهالعجوز مینامیدند و میگفتند خانه ٔ همان عجوزه ٔ معروف است. از مشاهده و استماع این خبر تعجب کرده دانستم که قومی که بدین درجه رفق و مهربانی و عدل را نسبت برعیت خود مبذول میداشته اند چگونه مستأصل و منقرض شده اند و هیچ چیز این مشاعل مضیئه را منطفی نکرد مگر شروق آفتاب نبوت حضرت نبوی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ابن حاجب در ایوان گوید:
یا من یتیه بشاهق البنیان
اَنسیت صنعالدهر بالایوان
کتب اللیالی فی ذراها اَسطراً
بید البلی و ایادی الحدثان
ان ّ الحوادث والخطوب اذا شطت
اودت بکل ّ موثَق الارکان
ابوعباده ٔ بحتری قصیده ای در ایوان گفته معدودی از ابیات آن این است:
حصرت رحلی الهموم فوجهَ
-تَ الی ابیض المدائن عَنسی
اَ تَسلی عن الحظوظ و آسی
لمحل ّ من آل ساسان درسی
ذکرتنیهم الخطوب التوالی
ولقد تذکرالخطوب و تنسی
و هم خافضون فی ظِل ّ علل
مشرق یخسرالعیون و یخسی
مغلق بابه علی جبل القبق
الی دارتی خلاط و مکس
حُلل ٌ لم تکن کاطلال سُعدی
فی قِفار من البسابس ملس
و مساع لولا المحاباه مِنی
لم ِتطقه مسعاه عنس و عَبس
نقل الدّهرعهدهن ّ عن الجِده
حتی غدون انضاءُ لبس
فکان ّ الجرماز من عدم الانس
و احلامه بَنیه رَمس
لوتراه علمت ان ّ اللیالی
جعلت فیه مَأتماً بعد عرس
و هو یُنبیک عن عجائب قوم
لا یُشاب البیان فیهم بلبس
فاذا ما رایت صوره انطا
کیهِ ارتعت بین روم و فُرس
در ایوان صورت کسری و انطاکیه و محاصره کردن کسری انطاکیه را مرتسم است و علاوه بر صورت محاصره صورت کسری را نقش کرده اند که با اهالی مکالمه میکند و این اشعار مُشعر براین مطالب است:
والمنایا مواثل و انوشر
وان یزجی الصفوف تحت الدّرفس
فی اخضرار من اللباس علی اصفر
یختال فی صبیغهورس
و عراک الرّجال بین یدیه
فی خفوت منهم و اغماض جرس
من مشیح یهوی بعامل رمح
و مُلیح من السنان بترس
وقتی جلال الدوله ٔ دیلمی به ایوان کسری رفته و بخطّ خوداین دو بیت را در ایوان نوشته است:
یا ایها المغرور بالدّنیا اعتبر
بدیار کسری فهی معتبرالوری
غنیت زمانا بالملوک و اصبحت
من بعد حادثه الزّمان کماتری
مؤلف گوید: از فقراتی که در مطاوی نظم و نثر مورّخین و فضلای عجم دیده شده چنین مستفاد میگردد که عقیده ٔ ایشان این بوده که طاق کسری از بناهای انوشیروان عادل است چه در ساسانیان این پادشاه به وصف عدل و نیکوکاری علم است. ظهیر فاریابی گوید:
جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز
خراب می نکند بارگاه کسری را
خاقانی شیروانی گوید:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
یکره ز ره دجله منزل بمدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران
گه گه بزبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که بگوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانه ٔ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بُن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اینک
گامی دو سه بر ما نه اشکی دو سه هم بفشان
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
برقصر ستمکاران گوئی چه رود خذلان
دیگری گوید:
چه عجب گر بقرنها پاید
هر بنا را که عدل بُنیاد است
گشت ویران مداین سبعه
طاق کسری هنوزآباد است
نوّاب والا معتمدالدوله در جام جم نوشته اند: ایوان کسری در شهر طیسفون که یکی از مداین سبعه است درمقابل سلوشیه (سلوسی) که آن نیز از مداین سبعه میباشد واقع و بعض دیگر گویند: ایوان در اسبانبر که اعراب آن را اسفانبر گویند و در حرف الف و سین ذکر شده بود واقع است. به هر حال بنای آن از خشت پخته و در سمت شمال دجله و ربع فرسخ دور از آن میباشد این قصر 180 قدم طول و 80 قدم ارتفاع دارد و در وسط طاق معروف بنا شده، و 76 قدم دهنه ٔ آن و 148 قدم طول و 85 پنج قدم ارتفاع طاق بوده، قُطر دیوارها که طاق روی آنها زده اند 23 قدم است هشت طاقنما مانند که در هر طرفی چهارتای از آن واقع شده، در اطراف ایوان ساخته اند بالای این درگاهها چهار طبقه پنجره است که محض از برای زینت جلو عمارت بنا شده و به اصطلاح بناهای این عصر آنها را سواد مینامند، شاید که در این طاقچه ها در آن وقت مجسمه های مرمر یا فلز میگذارده اند، سقف ایوان شکافی برداشته، جزئی خرابی هم در جلو ایوان روی داده است و این شکاف ایوان بنابر احادیث شریفه و عقیده ٔ بزرگان دین مبین از آثاری است که در ولادت با سعادت حضرت سیدالمرسلین صلی اﷲ علیه و آله الطاهرین ظاهر شد. شریف الدین ابوعبداﷲ محمدبن سعید المصری البوصیری در قصیده ٔ بُرده در ولادت آن بزرگوار گوید:
و بات ایوان کسری و هو منصدع
کشمل اصحاب کسری غیر ملتئم.
شیخ سعدی گوید:
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسری فتاد.
دو طرف شمال و جنوب ایوان مسلماً محل قصور و ابنیه ٔ عالیه است که بکلی منهدم شده، در جانب غربی آثار و علامت دیواری است و محتمل است که این عمارت منتهی به این دیوار میشده و اینکه در ضمن بعضی اقوال ضعیفه دیده شده که این عمارت از معابد عجم بوده، اصلاً محل اعتنا نیست، و معیناً از قصور سلطنتی است، چیزی که هست این است که چنانکه در اصطخر ذکر کردیم، میتوان گفت معبد و آتشکده هم جزو این عمارات عالیه بوده، و چون سایر ابنیه محو و منطمس شده است. باری اگر چه در بنای ایوان کسری روایات مختلف است، ولی آنچه بنظر صحیح می آید این است که ایوان را انوشیروان بنا کرد، و خسرو پرویز تمام نمود. تفصیل اینکه انوشیروان، بعد از غلبه به رومیها و تصرف شهر سلوسی، که از بناهای سلوکوس نیکاتور سردار اسکندر بود، خواست از خود بنائی در مقابل این شهر در سمت راست دجله نماید، بنابراین عزیمت شهر طیسفون را که اعراب مداین و فرنگیها اکتزیفون مینامیدند بنا کرد. اگر چه مداین جمع مدینه است و سلاطین ساسانی در دو سمت دجله بنا کرده بودند و قسمت عمده ٔ شهر در سمت شمال بوده و قسمت دیگر در جانب جنوب و الحال در آن محلی که خرابه ٔ شهر طیسفون است آثار قدیم شهر سلوسی نیز برپاست. یا شایداین دو شهر توأم بوده اند، اگر چه نزدیکی شهر طیسفون خرابه ٔ شهر کش هم دیده میشود ولی محتمل است که شهرکش شهر علیحده نبوده و از محلات خارج شهر طیسفون بوده است، اعراب در زمان خلفاء شهر سلوسی را مزیران میگفته اند. بنای شهر طیسفون را بهرام اشکانی کرده، خسروپرویز عمارات عالیه که از جمله همین طاق کسری است در آنجا ساخته است، سلاطین اشکانی در عرض سال اگر چند ماهی در طیسفون توقف کرده اند، عظمت شهر طیسفون بدرجه ای بوده که امپراطور سور قیصر روم بعد از فتح این شهر صد هزار نفر اسیر طیسفونی به روم برد. در عهد خسروپرویز بر دیوارهای ایوان پرده های مرصع و زری آویخته بودند و در زیر ایوان سردابها بود که مملو از طلا و نقره ٔ مسکوک و جواهر آلات و ادویه ٔ گرانبها بود. مؤلف گوید: مورخ در زینت طاق کسری نباید چندان اغراق کرده باشد زیرا بعد از آنکه سعد وقاص مداین را فتح کردو شهر طیسفون و ایوان کسری را متصرف شد از غنائمی که بچنگ لشکر اسلام آمد موافق مسطور است و عقیده ٔ جمیعمورخین یکی بساطی بود ابریشمین که شصت گز در شصت گزو اطراف آن بزمرد ترصیع یافته بود و هیجده ارش از آن بساط بجواهر غیر مکرر مزین بود و چون حواشی و جوانب این بساط را به اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر نفیسه مرصع کرده بودند آن را بهارستان مینامیدند. این بساط را بمدینه بردند و قطعه قطعه کرده تقسیم کردند، آن قطعه ای را که بخدمت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام فرستادند حضرت آن را به بیست هزار درم و به قولی بیست هزار دیناربفروختند. بالجمله سه هزار زن و دوازده هزار خادمه در این عمارت سکنا داشتند ولی خسرو پرویز بهیچیک از این پانزده هزار زن که بهترین و صاحب حسن ترین نسوان و جواری ایران و عربستان و ترکستان و هندوستان بودندتعشق و میلی نداشت و عاشق به ایرن دختر امپراطور مرلس قیصر روم که عجم، آن را شیرین مینامند بود، ولی ایرن یا شیرین میلی بخسرو نداشت، و به فرهاد مایل بود. در تواریخ یونان در بنای ایوان روایت دیگر نیز هست و آن این است که بنای طاق را انوشیروان عادل نمود، و در سقف ناقوسی آویخته بود و رشته ای متصل به آن ناقوس بوده که سر رشته خارج از عمارت و در جلو خان بوده، عارضی که بدربار پادشاه می آمده، سر رشته را حرکت میداد، ناقوس صدا میکرد، انوشیروان مطلع میشد که مظلومی است، او را احضار میکرد و بعرض او میرسید. گویند روزی حماری از آنجا میگذشت، دستش برشته خورده، ناقوس صدا کرده است، انوشیروان گفت: نه اگر خر هم باشد عارض است ؟ خود از عمارت بیرون آمده دید حمار مفلوک لاغری است صاحب او را احضار کرده بعد از تنبیه و تأدیب که چرا این حیوان را لاغر و مفلوک کرده است خر را از او خریده به اصطبل خاصه سپرد و فرمانی بجمیع ولایات واهالی مملکت صادر کرد و مخصوص بحکام سپرد که اعلان دولتی نمایند که هر کس چهارپائی داشته باشد و از او درست توجه نکند و علوفه بقدری که باید به او ندهد مقصر دیوان خواهد بود - انتهی.
مؤلف گوید: مداین که جمع مدینه است شاید اسمی باشد که اعراب بجمیع شهرهائی که سلاطین اشکانی و ساسانی در عراق عرب ساختند داده باشند و بعضی گفته اند که مداین اسم شهر طیسفون و سلوسی است. اماوجهی غیر موجه است، اگر مدینتین میگفتند حق با قائل بود، و نیز چون سلاطین مدی که شعبه ای از سلاطین ایران میباشند اغلب آنجا را فتح میکرده اند منسوب به آنها گردیده و مدیانی بوده از فرط استعمال مدائن شده باشد. واﷲ اعلم. طوایف عربی که در حوالی سلوسی و طاق کسری منزل دارند طایفه ٔ «شمر« »منتفج « »بنی لام » میباشند. در تواریخ مسطور است که وقتی هارون الرشید بتماشای ایوان رفته بود. بکنار دجله اردو داشت روزی در چادر نشسته شنید که دو نفر از عمله ٔ خلوت او با هم صحبت میکردند و یکی از آنها با دیگری میگفت هیچ میدانی که این ایوان را چرا اینطور بنا نموده اند؟ شخصی که این عمارت را ساخته خیال داشت از فرط غرور و خیلاء به آسمان صعود نماید. هارون از استماع این حدیث بسیار متغیر شده حکم نمود بگوینده ٔ این کلام صد تازیانه زدند و گفت: میان جمیع طبقات سلاطین ماضی و حال نسبت و رابطه ای هست که تعصب یکدیگر را دارند بلکه از یک سلسله محسوب میشوند، چون این شخص نسبت بپادشاه بزرگی بی احترامی کرد تنبیه او لازم بود، و من راضی نیستم که احدی اسم یکنفر از سلاطین را بی تقدیم شرایط حرمت به زبان آرد - انتهی. قبر سلمان فارسی رضی اﷲ عنه در مدائن است و مسافت کمی به ایوان دارد در زمانی که سلمان از جانب خلیفه ٔ ثانی در مدائن حکومت داشت وفات نموده در این محل مدفون شد. و چون در سفری که موکب مسعود خسروانه به عراق عرب تشریف فرما، و بزیارت سلمان، و سیاحت ایران، نهضت فرمودند و تفصیل ایوان را مفصل از روی تحقیق و دقت، در سفرنامه ٔ همایونی مرقوم فرموده اند، شرح ایوان را اقتصار بمرقومات شاهنامه، و نقل از آن کتاب مستطاب میشود. تفصیل ایوان کسری، نقل از کتاب سفرنامه ٔ همایونی:
روز جمعه بیست و نهم رمضان، صبح بعد از حمام رفتن، سوار شدم، امین خلوت دیروز در کشتی با ما نبود، از راه بیابان و صحرا آمده است. قوش هم برای شکار دُراج، آورده است، سوار شده با ما آمد، ابتدا بزیارت قبر سلمان رفته، فاتحه ای خواندم، آداب زیارت تقدیم شد، از آنجا به ملاحظه ٔ طاق کسری رفتم، صبح امین السلطان را فرستاده بودم که آدمی بالای طاق بفرستد با طناب ارتفاع و عرض و طول و دهنه ٔ طاق را معین کند، سابقاً بطور تخمین نوشته شده بود، آنچه بدقت ذرع و معین کرده بودند، از این قرار است:
طول فرش انداز ایوان: 48 ذرع. قطر پایه ٔ دیوار طاق دست راست: 7 ذرع و چارک. قطر پایه ٔ درگاه سمت وسط: 4 ذرع و نیم. قطر پایه ٔ درگاه دست چپ: 7 ذرع و چارک. عرض دهنه ٔ طاق: 34 ذرع و نیم. ارتفاع طاق: 32 ذرع. دهنه ٔ پایه ٔ طاق از ابتدا تا انتها سمت شمال: 9 ذرع. طول درگاه سمت شمال: 6 ذرع. عرض هر درگاهی سمت شمال: 4 ذرع. عکاسباشی هم، فتوگرافی بناها و اماکن را برداشته بود. بعد از ملاحظه ٔ طاق، به مقبره ٔ حذیفه ٔ یمانی و عبداﷲ انصاری رفتم، در یک محوطه است که چند نخل دارد، و یکی از نخیلات را تازه باد شکسته بود، چند نفر خدام از عرب بودند، فاتحه خوانده بیرون آمدم، بکشتی بازگشت شد، ناهار را در کشتی خوردم - انتهی. و استحسن (انوشروان) انطاکیه و ابنیتها فامر بالتأنق فی نقش صورتها. و نفذ الصوره الی خلیفهبالمدائن. و امران یبنی بجنبها مدینه علی هیئه انطاکیه و صورتها... فسماها انوشروان الرومیه... و فی هذه المدینه یقول البحتری عند وصفه ایوان کسری:
و کان الایوان من عجب الصنعه
جوب فی جنب ارعن جلس.
و اذا ما رایت صوره انطاکیه
ارتعت بین روم و فرس.
و علی ذکر هذا الایوان. فان انوشروان بناه بالمدائن و یقال بل ابرویز. و هو من عجائب الابنیه. و من احسن آثار الاکاسره. و به یضرب المثل فی الحسن و الوثاقه. و طوله مائه ذراع فی عرض خمسین ذراعاً. فی ارتفاع مائه ذراع. و هو مبنی ٌ بالاَّجر. والجص ّ. و ثخن الازج، خمس آجرات و طول الشرف خمس عشره ذراعاً. (غرر اخبار ملوک الفرس).
و من الخصائص و النفائس التی اجتمعت لابرویز ایوان المدائن المعروف بایوان کسری الذی ماله نظیر فی الدنیا. و هو باق الی الیوم و به یتمثل فی الابنیه العجیبه. (غرر اخبار ملوک الفرس).
قعقاع از مدائن بگذشت، و از پس یزدگرد بشد، نیافتش، لختی ضعیفان را بیافت و بکشت، و هر چه خواسته یافت برگرفت، و سعد چون قعقاع را بفرستاد، خود با همه ٔ سپاه برنشست، و روی بمدائن نهاد، و چون بمدائن آمد کس را نیافت، و نگاه کرد کوشکها و باغها دید... و سعد اندر شهر فرونیامد، و این ایوان هنوز بمداین بجای است، صد و بیست رسن درازنای، و صد رسن بالا. و بجای خشتهای پخته خشتهای سنگین است تراشیده و بدان بنا کرده، و دوازده ستون بر رواق زده، هر ستونی صد رش از سنگ تراشیده و آن ایوان را کسری بن قباد بنا کرده، تا روز مظالم، تخت زرین آنجا بنهادی، سعد سپاه را گرد کرد، و بدان ایوان فرود آمد، و خودبه ایوان اندر شد،... و عمروبن مقرن را بر غنایم کرد، و منادی بانگ کرد که همه چیزی باید که نزدیک وی آوردند تا گرد کند، آنگاه میان شما قسمت کند. و خود برنشست، و بمدائن اندرآمد، و بکوشک کسری فرود آمد، و آن خوانها [کذا] آکنده دید از خواسته که عدد آن کس ندانست، الا خدای عز و جل. از زر و سیم و جامه ها و سلاح و فرش، و لشکر پراکندند و خواسته را گرد میکردند.و نزدیک عمروبن مقرن بردند، و قعقاع قابل نهروان برفت، و هر خواسته که خواست برگرفت، تا چندان خواسته گرد آمد تا خمس بیرون کردند. و دیگر بر بخشیدند بر شصت هزار مرد. هر مردی را دوازده هزار درم آمد - انتهی. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی) و آن استاد که این عمارت همی کرد چون دیوارها تمام برآورد، و بجای خم رسانید، اندازه ٔ ارتفاع آن با ابریشمی بگرفت، و در حقه ای نهاد، و بمهر کرد، و بخزانه دار شاه سپرده و روی درکشید و پنهان شد و چندانکه او را طلبیدند باز نیافتند، تا بعد از دو سه سال بازآمد، و پیش شاه رفت و گفت: بفرمای تا حقه ای که بمهر من خزینه دار را سپردم بیارد، که آن اندازه و قامت دیوارهاست، چون بیاوردند پیمودند، چند ارش از اندازه کمتر بود دیوارها، از آنچه دیوارها در این مدت فرونشسته بود، گفت اکنون از این عیب ایمن شدم و پایه ها قرار گرفت باکی نیست، و او را بدان پسندیده داشتند، و تمام کرد و از جمله ٔ عجائب آن است که گویند بوقت ولادت پیغمبر ما صلی اﷲ علیه و آله و سلم لختی از شرف آن ایوان بیموجبی و سببی ظاهر که دانستند بیفتاد. (نزهتنامه ٔ علائی تألیف حکیم رفهمردان بن ابوالخیر رازی، 466 هَ. ق. گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی سال 1311 هَ. ش.). مستر کوپر، در 1894 م. نوشته است که طاق کسری، در همین وضع اندراس و ویرانی هم محیرالعقول است: «نخستین بار که از سمت مغرب ایوان کسری در نظر ما ظاهر شد شبیه ببرجی عظیم از کارهای نورمان بود، که بر طاقی بسیار بزرگ استوار باشد، دراطراف این قصر باشکوه، کلبه های حقیر و خیمه های ناچیز عرب دیده میشد». بحتری خود ادعا کرده است که از قبیله ٔ طی است، و این طایفه یکی از مهمترین قبایل عرب بشمار آمده، و صیت عظمت آن در اخبار چندین عشیره ٔ عرب مذکور است، بحتری در اکثر قصائد خود بسبکی سخن رانده است که بگمانش شعراء قدیم عرب آنطور سخن میگفته اند، یعنی بمدح و وصف قبایل خاص پرداخته، و وطنخواهی را بتفضیل طایفه ای بر طایفه دیگر مقصور و محدود دانسته است، اما در این قصیده عواطف او از تنگنای حدود مذکور خارج شده و شامل شهریاران ایران گردیده است که این قصر نامدار، از آثار قدرت آنان بر جای است. این قصیده که واسطهالعقد دیوان بحتری است حق آن بود که دراینجا بشعر انگلیسی ترجمه میشد. ولی علی العجاله بدرج ترجمه ٔ منثور چند بیتی از آن اکتفا میکنیم: هنوز پایداری بخرج میدهد، اگرچه سنگینی مصائب او را میفشارد، باک ندارد که از مفرش دیبا و پوشش دمشقی برهنه شده است. کوهی بلند است که کنگره های آن بر قلل رضوی و قدس مشرف است. کس نداند که آن را برای آرامگاه جنیان ساخته است یا جن برای آدمی کرده است. لکن می بینم گواهی میدهد که سازندگانش از پادشاهان ضعیف و ناتوان نبوده اند. چون دیدگان خویش را به کار میبرم گوئی مراتب درگاه نشینان را می بینم و رسولان و فرستادگان را مینگرم که ایستاده و از ازدحام روندگان و بازآیندگان در کمال حسرتند و شامگاهان دختران خوش آواز در میان کنیزکان مشکین موی در اهتزازند. این قصر برای شادی و رامش بنا شد و اینک ویرانه ٔ آن جای حزن و اندوه گردیده است و اینک بر من است که این ویرانه را یاری دهم بسرشکی که سزاوار مرگ نوجوانان است. این است تکلیف، هر چند خانه، خانه ٔ من است، و به جنس جنس من جز اینکه انعام ساکنان این قصور بر همجنسان من ثابت است و بفرهنگ خویش بهترین نهالی در سرزمین ما نشاندند. کشور ما را یاری دادند و نیروی آن را تقویت کردند، با پهلوانانی نیزه گذار و شجعانی زره پوش. (مقام ایران در تاریخ اسلام تألیف پروفسور د.س. مارگولیوث ترجمه ٔ رشید یاسمی). اینک برای آنکه در هیچیک از مجامیع قصیده بحتری بتمامها درج نگردیده افزونی سود ادبی را قصیده بطرازی که در دیوان وی ثبت است بتمامی در اینجا ثبت افتاد:
قال ابوعبیده الولیدبن عبیدبن یحیی البحتری یصف ایوان کسری:
صنت نفسی عما یدنس نفسی
و ترفعت عن جدا کل جبس
و تماسکت حیث زعزعنی
الدهر التماسا منه لتعسی و نکسی
بلغ من صبابه العیش عندی
طففتها الایام تطفیف بخس
و بعید ما بین وارد رفه
علل شربه و وارد خمس
و کان الزمان اصبح محمو
لا هواه مع الاخس الاخس
واشترائی العراق خطه غبن
بعد بیعی الشآم بیعه و کس
لاتزرنی مزاولا لاختباری
عند هذی البلوی فتنکر مسی
و قدیماً عهدتنی ذاهنات
آبیات علی الدنیئات شمس
و لقد را بنی نبوابن عمی
بعد لین من جانبیه و انس
و اذا ما جفیت کنت حریاً
ان اری غیر مصبح حیث امسی
حصرت رحلی الهموم فوجهَ
َت الی ابیض المدائن عنسی
اتسلی عن الحظوظ و آسی
لمحل من آل ساسان درسی
ذکرتینهم الخطوب و التوالی
و لقد تذکر الخطوب و تنسی
و هم خافضون فی ظل عال
مشرق یخسر العیون و یخسی
مغلق بابه علی جبل القبق
الی دارتی خلاط ومکس
حلل لم تکن کاطلال سعدی
فی قفار من البسابس ملس
و مساع لولاالمحاباه منی
لم تطقها مسعاه عنس و عبس
نقل الدهر عهدهن عن الجده
حتی غدون انضاء لبس
فکان الجرما زمن عدم الانس
و احلامه بنیه رمس
لوتراه علمت ان اللیالی
جعلت فیه مأتماً بعد عرس
و هو ینبیک عن عجائب قوم
لایشاب البیان فیهم بلبس
فاذا مارایت صوره انطاکیه
ارتعت بین روم و فرس
والمنایا مواثل و انوشر
وان یزجی الصفوف تحت الدرفس
فی اخضرار من اللباس علی اصفر
یختال فی صبیغه ورس
و عراک الرجال بین یدیه
فی خفوت منهم و اغماض جرس
من مشیح یهوی بعامل رمح
و ملیح من السنان بترس
تصف العین انهم جداحیاء
لهم بینهم اشاره خرس
یغتلی فیهم ارتیابی حتّی
تتقراهم یدای بلمس
قدسقانی و لم یصرد ابوالغو
ث علی العسکرین شربه خلس
من مدام تقولها هی نجم
أضواللیل او مجاجه شمس
و تراها اذا اجدت سروراً
و ارتیاحاً للشارب المتحسی
افرغت فی الزحاج من کل قلب
فهی محبوبه الی کل نفس
و توهمت ان کسری ابرویز
معاطی و البلهبند اسی
حلم مطبق علی الشک عنی
ام امان غیرن ظنی و حدسی
و کان الایوان من عجب الصنعه
جوب فی جنب ارعن جلس
یتظنی من الکآبه ان یبدو
لعینی مصبح او ممسی
مزعجاً بالفراق عن ُانس اِلف
عزا و مرهفاً بتطلیق عرس
عکست حظّه اللیالی وبات
المشتری فیه و هو کوکب نحس
فهویبدی تجلداً و علیه
کلکل من کلا کل الدهر مرسی
لم یعبه ان بزمن بسط الد
یباج و استل من ستورالدمقس
مشمخر تعلوله شرفات
رفعت فی رؤوس رضوی و قدس
لا بسات من البیاض فما تبصر
منها الافلائل برس
لیس یدری اصنع انس لجن
سکنوه ام صنع جن لانس
غیر انّی اراه یشهد ان لم
یک بانیه فی الملوک بنکس
فکانی اری المراتب والقو
م اذا ما بلغت آخر حسی
و کان الوفود ضاحین حسری
من وقوف خلف الزحام و خنس
و کان ّ القیان وسط المقاصیر
یرجحن بین حو وُ لعس
و کان ّ اللقاء اول من امس
و وشک الفراق اول امس
و کان ّ الذی یرید اتباعاً
طامع فی لحوقهم صبح خمس
عمرت للسرور دهراً فصارت
للتعزّی رباعهم والتاسی
فلها ان اعینها بدموع
موقفات علی الصبابه حبس
ذاک عندی و لیست الدار داری
باقتراب منها ولاالجنس جنسی
غیر نعمی لاهلها عند اهلی
غرسوا من ذکائها خیر غرسی
ایدوا ملکنا و شدوا قواه
بکماه تحت السنور حمس
و اعانوا علی کتائب اریا
طِ بطعن علی النحور و دعس
و ارانی من بعدا کلف بالاشراف
طُراً من ُ کل سنخ ُ واس -انتهی.
طاق کسری در طرف مغرب عشایر شمرطوقه واقع شده است. و ایلچی فرستادند تا شهزادگان و سویجاق و بانجونونان و سوسای بتعجیل حاضر شوند، در طاق کسری به بندگی رسیدند. (رشیدی). و عیسی بهنام در مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات در این باره آرد: خرابه های باقیمانده از شهر قدیم تیسفون را مرحوم ارنست هرتسفلد شرح داده و معرفی نموده است: در 1928 م. بوسیله ٔ هیئتی از آلمانی ها بسرپرستی اُ. رتر کاوشهائی در محل تیسفون شروع شد و در 1930 میسیون امریکائی موزه ٔ مترو پولیتن نیویورک بسرپرستی ژ.م. اپتن با هیئت آلمانی فوق الذکر در کاوشهای تیسفون شرکت کرد. آرتور کریستن سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان از صفحه ٔ 376 تا 390 با استفاده ٔ از نتایج کار کاوش کنندگان در تیسفون قبل از تاریخ طبع کتاب خود خلاصه ای از اطلاعاتی را که راجع به این شهر در دست داشته انتشار داده و ما قسمتی از آن اطلاعات را در این مقاله از نظر خوانندگان میگذارنیم: پایتخت شاهنشاهان ایران خصوصاً در زمان خسرو اول وسعت و اعتبار یافت و تیسفون نام شهر عمده ای است که جزو مجموعه ای از چند شهر بود که بزبان شامی مذینه (شهرها) یا مذیناتا یا ماحوزه ملکا مینامیدند و اعراب آن را به المدائن ترجمه کردند و احتمال دارد که این کلمات ترجمه ٔ کلمه ٔ پهلوی شهرستانان باشد. شهرهای مهم این مجموعه، شهر وه اردشیر (سلوقیه قدیم) و تیسفون بوده است. آمین میگوید: پایتخت ایران غیر قابل تسخیر بود و از چندین شهر تشکیل شده و حصاری آن را احاطه کرده بود واین حصار درهای بسیار محکمی داشت. «تیسفون » در مشرق دجله و «وه اردشیر» در مغرب آن قرار داشت و جسری آن دو را بهم متصل میکرد. و فردوسی در شاهنامه ٔ خود در ضمن بیان تاریخ سلطنت شاپور دوم میگوید چون رفت و آمد روی این پل روز بروز زیاد میشد شاپور در ابتدای سلطنت خود دستور داد پل چوبی دیگری روی دجله انداختند تا عبور از آن پل و مراجعت از پل دیگر انجام گیرد. تیسفون اصلی در مشرق دجله حصاری بصورت نیم دایره داشت و برجهای متعددی در این حصار بود که آثارشان هنوز باقی است و مجموع زمینی که در زیر آن بود از 58 هکتارتجاوز نمیکرد و آن را بزبان عربی مدینهالعقیقه مینامیدند. در نتیجه کاوشهای سالهای 1928- 1929 م. در این ناحیه آثار کلیسائی از زمان ساسانیان ظاهر گردیده است. در مشرق تیسفون امروز آرامگاهی بنام سلمان پاک وجود دارد که در محله ٔ سابق اسپانبر واقع است. کاخ شاهنشاهان ساسانی در همین محله قرار داشته و مرکب از حیاطها و طالارها و باغهائی بوده است که طاق کسرای امروزی در میان آن برپا بوده. در جنوب طاق کسری خرابه هائی بنام خزانه ٔ کسری و محل دیگری که بستان کسری نامیده میشود، احتمالاً باقیمانده ٔ شهر «وه آنتیوخ خسرو» میباشد که رومگان نیز نامیده میشد و خسرو اول پس از فتح انتاکیه عده ای از مردم آن شهر را به پایتخت خود انتقال داد و شهر جدید را برای آنها ساخت. قسمتی از مدائن را که در مغرب دجله قرار دارد حصاری از آجر احاطه کرده بود و قسمت مهم آجرهای آن از شهر بابل به این محل حمل شده بود و در محل قدیمترین ساختمان این شهر، یعنی سلوسی، بنا شده بود. اردشیر قسمتی از آن را تعمیر کرد و آن را « وه اردشیر» نامید (ترجمه ٔ کلمه ٔ وه اردشیر خوب اردشیر یا خانه ٔ اردشیر است) وه اردشیر مرکز عمده ٔ مسیحیان ایران و مقر کاتولیکوس، رئیس مذهبی آنان بود و کلیسیائی در آن بنا شده بود که بفرمان شاپور دوم خراب شد و بعد از مرگ این پادشاه مجدداً آن را بر پا کردند: تقریباً در 5 کیلومتری شمال وه اردشیر شهر کوچک درزنیذان قرار داشت. در مغرب وه اردشیر شهری بنام والاشاباذ واقع بود. بنابراین از مجموع شهرهائی که در زمان خسرو اول پایتخت ایران را تشکیل میدادند امروز پنج شهر آن را میشناسیم (تیسفون و رومگان در مشرق دجله، وه اردشیر «سلوس » درزنیذان ووالاشاباذ در مغرب آن.) اگر محله ٔ اسپانبر در مشرق وماحوزه در مغرب را به پنج شهر فوق اضاقه کنیم تعدادشهرهای پایتخت ساسانیان به 7 میرسد. در طرفین رود دجله چند کاخ مخصوص شاهنشاه وجود داشته ولی از همه ٔ آنها معروفتر همان «طاق کسری » یا ایوان کسری است که در محله ٔ اسپانبر قرار داشته و خرابه های آن هنوز باعث تعجب و تحسین است. فردوسی بنای آن را به خسرو دوم (خسروپرویز) نسبت داده است:
ز ایوان خسرو کنون داستان
بگویم که پیش آمد از راستان
چنین گفت روشندلی پارسی
که بگذشت با کام دل چارسی
که خسرو فرستاد کسها بروم
بهند و به چین و به آباد روم
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری آنکه بد نامدار
چو صد مرد بگزید اندرمیان
از ایران و اهواز و از رومیان
از ایشان دلاور گزیدند سی
از آن سی دو رومی یکی پارسی
گرانمایه رومی که بد هندسی
بگفتار بگذشت از پارسی
بدو گفت شاه این زمین درپذیر
سخن هر چه گویم همه یادگیر
یکی جای خواهم که فرزند من
همان تا دو صد سال پیوند من
نشیند بدو در نگردد خراب
ز باران و از برف واز آفتاب
مهندس بپذرفت از ایوان شاه
بدو گفت من دارم این دستگاه
چو دیوار ایوانش آمد بجای
بیامد بپیش جهان کدخدای
بریشم بیاورد تا انجمن
بتابند باریک تابی رسن
ز بالای دیوار ایوان شاه
بپیمود تا خاک دیوارگاه
رسن سوی گنج شهنشاه برد
ابا مهر گنجور او را سپرد
و ز آن پس بیامد به ایوان شاه
که دیوار ایوان برآمد بماه
چو فرمان دهد خسرو زودیاب
نگیرم بدان کار کردن شتاب
چهل روز تا کار بنشیندم
ز کاریگران شاه بگزیندم
بدو گفت خسرو که چندین زمان
چرا خواهی از من تو ای بد گمان ؟
نباید که داری تو زین دست باز
بزرّ و بسیمت نیاید نیاز
بفرمود تا سی هزارش درم
بدادند تا وی نباشد دژم
بدانست کاریگر راستگوی
که عیب آورد مرد دانا بدوی
اگر گیرد از کار ایوان شتاب
اگر بشکند گم کند نان و آب
شب آمد شد آن کارگرناپدید
چنان شد کز آن پس کس او را ندید
چو بشنید خسرو که فرغان گریخت
بگوینده بر خشم فرغان بریخت
چنین گفت کو را که دانش نبود
چرا پیش ما درفزونی نمود
دگر گفت کاریگران آورید
گچ و سنگ و خشت گران آورید
بجستند هر کس که دیوار دید
ز بوم و بر شاه شدناپدید
به بیچارگی دست از آن بازداشت
همی گوش و دل سوی اهواز داشت
کزآن شهر کاریگر آمد کسی
نماند چنان کار بی سر بسی
همی جست استاد آن تا سه سال
ندیدند کاریگری را همال
بسی یاد کردند از آن کارجوی
به سال چهارم پدید آمد اوی
همانگاه رومی بیامد چو گرد
بدو گفت شاه ای گنهکار مرد
بگو تا چه بود اندرین پوزشت
بگفتار پیش آید آموزشت
چنین گفت رومی که گر شهریار
فرستد مرا با یکی استوار
بگویم بدان کارها پوزشم
بپوزش کجا باید آموزشم ؟
فرستاد و رفتند از ایوان شاه
گرانمایه استاد با نیکخواه
همی برد دانای رومی رسن
همان مرد را نیز با خویشتن
بپیمود بالای کار و برش
کم آورد کار از رسن هفت رش
چنین گفت رومی که گر زخم کار
بر افزودمی بر سر ای شهریار
نه دیوار ماندی نه طاق و نه کار
نه من ماندمی بر در شهریار
بدانست خسرو که او راست گفت
کسی راستی را نباید نهفت
چو شد هفت سال آمد ایوان بجای
پسندیده ٔ مردم نیکرای
مر او را بسی آب داد و زمین
درم داد و دینار و کرد آفرین
همی کرد هر کس بایوان نگاه
بنوروز رفتی بدان جای شاه
کسی در جهان کاخ چونان ندید
نه از نامور کاردانان شنید
یکی حلقه اززر همی ریختند
از آن جای خرم درآویختند
فروهشته زو سرخ زنجیر زر
به هر مهره ای درفشانده گهر
چو رفتی شهنشاه بر تخت عاج
بیاویختندی بزنجیر تاج
بنوروز چون برنشستی بتخت
به نزدیک او مردم نیکبخت
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دِهان را بدی
بزیر مهان جای درویش بود
کجا خوردش از کوشش خویش بود
بر آن سان بزرگی کس اندرجهان
ندارد بیاد از کهان و مهان.
هیئت کاوش کنندگان آلمانی اظهار کرده اند که ایوان بزرگی که امروز پابرجاست به امر خسرو اول ساخته شده. مجموع این کاخ و ساختمانهای فرعی آن در زمینی به وسعت 300*400 متر قرار گرفته و مرکب است از ایوان و آثار بنای دیگری در فاصله ٔ 100 متر از آن و تپه ٔ مصنوعی کوچکی بنام حرم خسرو، درجنوب ایوان، و در شمال آن خرابه های یک گورستان. ایوان کسری مهمترین قسمتی از مجموع کاخ تیسفون است که امروز برپاست. نمای آن بطرف مشرق است و 28 و 29 متر ارتفاع دارد و عبارت بوده است از دیواری بدون پنجره که طاقنماهائی در سرتاسر آن ساخته شده و بین طاقنماهانیم ستونهائی در طرفین قوسهای هلالی وجود دارند. مجموع این طاقنماها و قوسها و نیم ستونها در چهار طبقه ٔاز پائین ببالا گنجانیده شده. احتمالاً روی این بنای آجری را بوسیله ٔ گچ سفید کرده بودند و بعضی از قسمتهای آن را رنگ زده بودند و در بعضی قسمتهای دیگر روپوشی از سنگ مرمر ظاهر نمای بنا را میپوشانده است. تا تاریخ 1888 م. تمام نمای این بنا برپابود و نقشی از آن در کتاب دیولافوآ کشیده شده در همین سال قسمت شمالی ایوان بزرگ خراب شد و اکنون برای قسمت جنوبی ایوان نیز خطر از بین رفتن در بین است. ایوان بزرگ بصورت گهواره ای بیضی شکل در میان نمای بنا قرار گرفته و عرض آن 63- 25 متر و طول آن 76- 43 متر است. در پشت دیوارهای طرفین ایوان پنج تالار کم ارتفاعتر از ایوان مرکزی با طاق گهواره ای شکل ساخته شده بود، در طرفین ایوان طاقهای متعدد دیگری وجود داشته. ضخامت دیوارهای آجری بطور کلی بسیار زیاد است، در داخل تالارها تزییناتی بصورت گچ بری وجود داشته که تعداد زیادی از آنها در حفاری هیئت آلمانی پیدا شده است. زیبائی ایوان کسری بیشتر از نظر عظمت آن است. ابن خردادبه آن را به کوهی تشبیه کرده که درآن کاخی تراشیده باشند. می گویند خلیفه المنصور اولین کسی است که دست به خرابی آن زده و از مصالح آن برای ابنیه ٔ شهر جدید بغداد استفاده کرده است. ظاهراً علت اینکه تمام مصالح آن به کار نرفته این بوده است که پس از چندی بنظر رسیده است که خراب کردن و حمل مصالح از ارزش حقیقی آن مصالح تجاوز میکند و از استفاده ٔ از آن صرف نظر کرده اند. این خلاصه ای از اطلاعاتی بودکه از کتاب کریستن سن نقل شد و نگارنده اطلاعات مفصلتری در کتاب دیگری ندیده است. متأسفانه به کتابی که هیئت حفاری آلمانی و هیئت امریکائی در باره ٔ شهر تیسفون نوشته اند دسترس پیدا نشد. از نظر اصول ساختمانی وجود طاق کسری مطالبی چند را برای علاقمندان بتحول سبک ابنیه روشن میکند: ابنیه ٔ زمان هخامنشی تماماً ازستونهای سنگی و سقف افقی ساخته میشد و با وجود مصالح فراوان که برای بالا بردن آن مصرف میشد نسبت ببنائی مانند طاق کسری نواقص بسیار داشت. مثلاً در کاخ عظیمی چون کاخ آپادانای تخت جمشید تقریباً یک دهم بنا راپایه های قطور ستونها اشغال کرده بودند و طالار آپادانا بیشتر شباهت بجنگلی پیدا کرده بود که در آن درختهای عظیمی قرار داده باشند. روشنائی در چنین طالاری بزحمت وارد میشد و روزهای «بار عمومی » عده ای از حضار ناچار در پشت ستونها قرار میگرفتند و از دیدن شاهنشاه محروم میماندند. چنین فرض کرده اند که روشنائی از بالای بام وارد میشد ولی با اینحال باز قسمت هائی از طالار در تاریکی قرار میگرفت. بنابراین با ایجاد ایوانی مانند ایوان کسری معماران زمان ساسانی مسائل بزرگی را از قبیل پوشاندن طالار بسیار بزرگی با مصالح سبک و ارزان، و روشن کردن آن، و افزودن بر وسعت طالار به وسیله ٔ حذف ستون، و بر ارتفاع آن بوسیله ٔ ایجاد طاق مرتفع بیضی شکل، حل کرده اند. ضمناً مسائل مهم دیگری نیز با ایجاد ایوان ساسانی آسان گردیده، مثلاً در سقف افقی کاخ هخامنشی خطر حریق و موریانه وجود داشت و حال اینکه در کاخ ساسانی هر دوی این خطرها از بین رفته و ضمناً با سبک شدن مصالح از سنگینی بنا کاسته شده ودر حقیقت سنگینی طاق بفشار مختصری در جهت طرفین مبدل گشته و این فشار را روی دیوارها و پایه های ضخیمی وارد آورده اند که آن را تا امروز با وجود ناملایمات طبیعت تحمل نموده است. فردوسی ساختمان طاق کسری را به معمار رومی نسبت داده ولی طاق کسری با عرض و طول کمتر در دو محل در ناحیه ٔ فارس بنام «فیروزآباد» و «سروستان » در زمان اردشیر اول موقعی که هنوز بشاهنشاهی ایران نرسیده بود بنا شده که قسمت مهمی از آن هنوز برپاست و قابل مقایسه با ایوان کسری میباشد و در ساختمان آن بدون شک معمار رومی دخالت نداشته. بعلاوه طاق بیضی شکل اختراع منحصر به معماران ایرانی است و در هیچ نقطه ٔ دیگری از عالم دیده نشده است. بنائی که تقریباً همدوره با طاق کسری است و معماران رومی آن را بنا کرده اند کلیسای سن صوفی در شهر قسطنطنیه است. اگر چه این کلیسا دارای گنبد مرتفع و عظیمی بوده و خود یکی از شاهکارهای معماری قدیم است، ولی واقعاً شباهت نزدیک از هیچ جهت به ایوان کاخ شاهنشاهان ایران ندارد، بنابراین باید طاق کسری را بمنزله ٔ یکی از افتخارات معماران ایران در قدیم بحساب آورد. (مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات شماره ٔ 1 سال سوم. مهر ماه 1334). و رجوع به ایران باستان صص 2714- 2715 و حبیب السیر چ 1 تهران ص 102 و خرده اوستا تألیف پورداود ص 144 شود.


اردشیر سوم

اردشیر سوم. [اَ دَ / دِ رِ س ِوْ وُ] (اِخ) (هخامنشی).
نام و نسب: نام او اُخُس بود که تصور میکنند یونانی شده ٔ وهوک است، وی پس از اینکه به تخت نشست، خود را اردشیر نامید، اسم او را چنین نوشته اند: در کتیبه ٔ تخت جمشید، که از خود اوست، ارت َ خْشثَر، از نویسندگان یونانی دیودور و آریان، آرتاکسرک سس، بعضی دیگر آرتاسس سس، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اردشیر ثالث و اُخُس. در داستانهای ما این شاه مانند اردشیر دوم فراموش شده با اردشیر اوّل و دوم یک شاه گشته اند. بنابراین از نویسندگان قرون اسلامی آنهائی که ازمدارک شرقی استفاده کرده اند، مانند طبری و ابن اثیرو مسعودی و ثعالبی و حمزه ٔ اصفهانی و غیره اسم او را ذکر نکرده اند. ابوالفرج هم اسم او را ذکر نکرده (نفوذ داستانهای ما). نسب اردشیر بالاتر ذکر شده، ظن قوی میرود، که مادر او استاتیرا بوده.
رسیدن او بتخت: شرح کشته شدن داریوش و ارسام و خودکشی آریاسپ در ترجمه ٔ اردشیر دوم ذکر شد. پس از آن، چون اُخُس میدانست بسبب این جنایت ها نجبا و مردم از او متنفرند و رضایت نخواهند داد که اوبتخت نشیند، بخواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرامین و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرامین خود را ولیعهد مملکت خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن، چون دید مقامش محکم شده، فوت پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست. (موافق قانون بطلمیوس 390 ق.م.که مطابق است با آبان، یعنی اکتبر - نوامبر 359- 358 ق.م.). دیودور سی سی لی گوید (کتاب 15، بند93): ( (اسم او اُخس بود، ولی پس از جلوس بتخت از این جهت خود را اردشیر خواند، که بواسطه ٔ سلطنت طولانی اردشیر با حافظه حکم شده بود شاهان بعد به این اسم ملقب گردند)). اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که در موقع انحلال دولتی بتخت می نشینند و از هیچ وسیله برای جمعآوری مملکت فروگذار نمیکنند. بعضی مورخین عهد قدیم او را بسیار ستمکار و خون ریز دانسته اند، و اگر نوشته های آنان را صحیح بدانیم، باید گفت، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی حتی کبوجیه بشدت عمل و شقاوت او نبوده.
کشتار در خانواده ٔ سلطنت: اردشیر پس از اینکه بتخت نشست تصمیم کرد تمام اعضای خانواده سلطنت را بقتل برساند، تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد و با این مقصود کاری کرد، که نظایر آن در تاریخ نادر است. در این موقع شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای زیاد بقتل رسیدند و خواهر اردشیر، که اُخا نام داشت و مادر زن او بود، نیز کشته شد. عموی او را با یکصد پسر و نواده در حیاطی محبوس داشته همه را تیرباران کردند. کنت کورث گوید (کتاب 10، فصل 5): که اردشیر هشتاد نفر از عموزادگان خود را با پدران آنها به قتل رسانید. ژوستن نیز این کشتار را تأیید کرده. (کتاب 10، بند3). پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا می پنداشت که از سلطنت او ناراضی هستند، نابود کرد. چنین است روایات بعض مورخین عهد قدیم، ولی نُلدکه عقیده داشت که این گفته ها اغراق آمیز است و در تحت تأثیرات نوشته های دی نُن، که اردشیر را خیلی بد توصیف کرده و تنفر مصریها از او نقل شده است. اردشیر اشخاصی را که بسلطنت نزدیک بوده اند، نابوده کرده زیرا اشخاصی، مانند داریوش (داریوش سوم زمان بعد) و اُکسیاتْرِس برادر اردشیر دوم، زنده ماندند. عالم مذکور در اینجا اردشیر سوم را با اسکندر مقدونی پسر فیلیپ مقایسه کرده زیرا، چنانکه بیاید، او هم پس از جلوس بتخت جمعی را از خانواده ٔ خود بقتل رسانید (تتبعات تاریخی ص 116).
اسکات شورشهای داخلی: پس از آن اردشیربه فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت، چنانکه ذکر هر یک از وقایع پائین تر بیاید. از قراین چنین استنباط میشود که در این راه نظر اردشیر در ابتداء بکادوسیان متوجه گشته و بدان صفحه لشکر کشیده جهت معلوم است، زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً مطیع کند. کیفیات قشون کشی اردشیر سوم بدین ولایت درست معلوم نیست، همینقدر از نوشته های دیودور، ژوستن، آریان و کنت کورث چنین بنظر می آید که داریوش نبیره ٔ داریوش دوم در این جنگ بهره مندی داشته و بهمین جهت والی ارمنستان گشته، ژوستن گوید (کتاب 10، بند3)، که کدُمان (یعنی داریوش) در این جنگ شجاعتها کرد و پارسیها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه ٔ ممالک دیگر که علم طغیان برافراشته بودند، گردید.یاغیگری اَرته باذ: ارته باذ والی فریگیه سفلی (فریگیه ٔ هلس پونت) در 356 ق.م. بر او یاغی شده خارس نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر قشونی مرکب از هفتاد هزار نفر بقصد او فرستاد و تیروس ِتس سردار اردشیر شکست خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود (این جنگ را جنگ متحدین یا اجتماعی نامیده اند) اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارته باذکمک کند، بحریه ای از سیصد کشتی تشکیل کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنی ها ترسیده فوراً خارِس را احضار کردند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. (دیودور، کتاب 16 بند22). در این احوال ارته باذ، که از آتنیها مأیوس شده بود، بدولت تب متوسل شده پنجهزار نفر سپاهی از آنها اجیر کرد (353 ق.م.) و بواسطه ٔ این قوه و سردار تبی، که پام مِن نام داشت، در دو جدال دیگر فاتح شد، ولی بعد شکست خورد. ذکر وقایع بعد در جای خود بیاید، زیرا با وقایع دیگر ملازم است و مقتضی نیست که پیش افتیم.
شورش صیدا و قبرس: در این زمان اهالی صیدا و سایر قسمتهای فینیقیه، چون از حکام ایران ناراضی بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها برضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقول دیودور (کتاب 16 بند41) راحت طلب بود و نمیخواست از قصر خود حرکت کند، در ابتداء اعتنائی به این واقعه نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و سایر شهرهای فینیقی نیز با صیدآئیها همدست شده اند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل بطرف سوریه حرکت کند. در فینیقیه شهری بود، که یونانی ها آنرا تری پولیس یعنی سه شهر مینامیدند این شهر بقول دیودور ترکیب شده بود از آراد، صیدا و صور، که هر یک بمساحت یک استاد (185 مطر) از دیگری واقع بود (عبارت دیودور قاصر است و از آن چنان استنباط میشود، که از سه شهر مزبور یک شهر تشکیل شده و مسافت بین آنها این اندازه بوده، ولی مقصود او چنین نبوده و میخواسته بگوید شهری بنا شده بود، که اهالی آراد، صیدا و صور بدانجا رفته هر کدام محله ای تأسیس کرده و دور آن دیواری کشیده مجزا از یکدیگر زندگانی میکردند و مسافت این محله ها از یکدیگر به این اندازه بود، زیرا این نظر موافق اطلاعات جغرافیائی و تاریخی است. تری پولیس نزدیک جبل لبنان و در مصب رودی واقع است، که به دریای مغرب میریزد. بعدها شهر مزبور در موقع جنگهای صلیب بدست فرانگ ها افتاد و پس از آن مسلمین شهری در نزدیکی تری پولیس قدری دورتر از دریا ساختند، که موسوم به طرابلیس شرق گردید. م). تری پولیس در میان شهرهای فینیقیه از همه مهمتر و مقر سنای فینیقیه بود. ولی وُلات ایران در صیدا می نشستند و بقول دیودور با خشونت با مردم رفتار میکردند. بر اثر این رفتار صیدائیها مصمم شدند خود را از قید ایران برهانند. و با این مقصود سایر شهرهای فینیقیه را تحریک کردند، که نیزچنین کنند و رسولانی بمصر فرستاده کمک از پادشاه آن خواستند. چون صیدا بسیار آباد و ثروتمند بود، اهالی بسهولت توانستند تدارکات جنگ بینند، کشتیهای زیاد بسازند و اسلحه و آذوقه تهیه کنند. نکتانب دوم پادشاه مصر هم مِن تور سردار یونانی را، که خیلی قابل و درخدمت او بود با چهار هزار نفر یونانی اجیر بکمک صیدا فرستاد. شورش از اینجا شروع شد که اهالی صیدا بپارک شاهی، یعنی تفرجگاه ایرانیها در آن شهر، هجوم برده آن را خراب کردند. بعد علوفه ای که والی ایران برای موقع جنگ تهیه کرده بود، آتش زدند و به ایرانیها حمله کرده آنها را کشتند. (دیودور، کتاب 16، بند41). اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بطرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس والی سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه ملحق شده پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدابا مِن تور یونانی، قوه ٔ او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار میرفت. تمام این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبوراعلان استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه ٔ بری و بحری ترتیب داده بجنگ پادشاهان یاغی قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار نفر سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره ٔ مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین، یعنی مهمترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه ٔ وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی زیاد بطمع نفع و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده ٔ آن دو برابر شد. از طرف دیگر پادشاهان یاغی قبرس، چون محصور گشتند، دچار وحشت و اضطراب گردیده قوت قلب سابق را از دست دادند (همانجا، بند42).
فرونشاندن شورش فینیقیه و قبرس (351 ق.م.): چنین بود احوال قبرس، که اردشیر از بابل حرکت کرد. وقتی که خبر نزدیک شدن قشون عظیم اردشیر به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرم ترین گماشته ٔ خودرا نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات رسول را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، معفو بدارد، بلکه اگر او بوعده های خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که عدم اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. وقتی که او را بقتل گاه می بردند، تسالیون فریاد کرد: ( (شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگراینکه تو به او قول شرف بدهی)). از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد. در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت استفاده و وسایل دفاع را از حیث اسلحه و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه خندق عریض کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از حیث ثروت و وفور همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقه ای و پنج طبقه ای بدریا انداخته بود (همانجا، بند44). تن، پس ازاینکه رسولش از نزد اردشیر برگشت، من تور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا آمده بودند، خواسته نقشه ٔ خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دسته ای از قشون صیدا برای اجرای نقشه ٔ خود در شهر گذارده خودش با پانصد نفر سپاهی از شهر خارج شد و به این بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود، صد نفر از بزرگان صیدا را با خود برداشت. بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد نفر را گرفته بشاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال حکم کرد، این صد نفر را مانند یاغیان تیرباران کردند (بند45). وقتی که اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد نفر مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل مذاکره شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد نفر از میان معروفین خود انتخاب کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیامیتواند شهر را تسلیم کند؟ او جواب داد، بلی. جهت سؤال مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهربمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که سایر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان رابدانند. بنابراین، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر حکم کرد، تمام پانصد نفر را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر راه دهند و بدین نحو پارسی ها وارد شهر شدند.پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. اما اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگان شان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره ٔ دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقب نشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتی ها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، ازشدت یأس تصمیم بخودکشی کرده بخانه های خود درآمدند و درها را بسته منازل را آتش زدند و خودشان با زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند. دیودور گوید (کتاب 16، بند45) که چهل هزار نفر با غلامان در این واقعه تلف شدند و شهر طعمه ٔ آتش گردید. نُلدکه نوشته، که عده ٔ تلف شدگان چهارصد هزار نفر بود (تتبعات تاریخی، ص 119)، ولی مدرک این عقیده را ذکر ننموده و دیگر بعید بنظر می آید، که صیدا در این زمان دارای 400 هزار نفر سکنه بوده باشد. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان بفروخت. توضیح آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابه های این شهر حفریات کنند و از این راه به حد وفور طلا و نقره ٔ گداخته بدست آوردند. بعد مورخ مذکور گوید، چنین بود عاقبت این شهر بدبخت و پس از آن سایر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر نسبت به صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند. در باب قبرس دیودور، که یگانه منبع مهم اطلاعات ما راجع بوقایع این زمان است، گوید (کتاب 16، بند46): در این سال اِواُکراس (نوه ٔ اِواُگراسی که در زمان اردشیر یاغی شده بود) و فوسیون سالامین را محاصره کردند، زیرا سایر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و فقط پروتاگراس پادشاه سالامین مقاومت میکرد. اِواُگراس، چون در این جا سابقاً پادشاه بود، تصور میکرد، که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند، شاه به پروتاگراس متوجه شد و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد.بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این خیال، که بپادشاهی سالامین برگردد، منصرف گردید، ولی بعد که در نزداردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، اما او در مملکت جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و مجبور شد فرار کرده به قبرس پناه ببرد و در آنجا دستگیر شده به قتل رسید. پروتاگراس، که بطیب خاطر بشاه تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی خیال عمر خود را بسر برد. (350 ق.م.).
تسخیر مصر (344 ق.م.): اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه خاتمه داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد، شرح اجیر کردن سپاهیان یونانی را دیودور چنین نوشته (کتاب 16، بند46): شاه که بسیار علاقمند بود که مصر را از نو تسخیرکند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای عمده را تشویق کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیها جواب دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه ٔ خود را با شاه حفظ کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبی ها هزار نفر سنگین اسحله بسرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار نفر دادند بی اینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به تقاضای شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبه ای هم دیوانگی داشت توضیح آنکه چون قوی هیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید میکرد و در موقع جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت یونانیهای آسیائی هم مانند تبی ها و اهالی آراگس شش هزار نفر فرستادند چنانکه عده ٔ تمام سپاه یونانی بده هزار نفر میرسید روایت دیودور دفعه ٔ بیشتر این مطلب را تأیید میکند، که اهالی تب و آرگس همیشه با ایران همراه بودند، اردشیر بطرف مصر راند تا بدریاچه و باطلاقهای سیربونید رسید و بواسطه ٔ عدم شناسائی محل عده ای از سپاهیان او در باطلاقها فرورفته تلف شدند این دریاچه بقول دیودور (کتاب 1 بند30) بین سوریه و مصر واقع و دارای طول و عمق بسیار و عرض بسیارکمی بود و سواحل آنرا بادهای جنوبی از ماسه و ریگ روان میپوشید چنانکه دریاچه ٔ مزبور مانند زمینی بنظر می آمد و مسافر فریب ظاهر را خورده پا روی ماسه ای که در زیرش آب بود می گذاشت و می دید که هرچند جای پایش بر زمین نقش می بندد ولی زمین محکم است بعد که قدری پیش میرفت چون دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش فرورفته هلاک میگردید این باطلاقها را که در آن زمان باراثر می نامیدند حالا خشک کرده اند پس از عبور از باطلاقهای مذکور اردشیر به پلوز که اولین شهر مصر و در اولین شعبه ٔ مصب نیل واقع بود رسید ایرانیها در چهل استادی (یک فرسنگ و ثلث) پلوز اردو زدند و یونانیها در مجاورت آنها. از جهت تأنی ایرانیها در تدارکات جنگی مصریها فرصت یافته تمام شعب نیل و بالخصوص این شعبه را خوب محکم کرده و ساخلوئی بعده ٔ پنجهزار نفر سپاهی بحفاظت آن گماشته بودند چه میدانستند که اردشیر از این طرف حمله خواهد کرد سپاهیان تب خواستند زودتر از تمام یونانیها از خندقهائی که کم عرض ولی بسیار عمیق بود بگذرند تا نشان دهند که از سایر یونانیها شجاع ترند بر اثر این تصمیم ساخلوی مصری از شهر بیرون آمده در خندقها با تبی ها مشغول کارزار شد و چون طرفین با نهایت ابرام میجنگیدند تمام روز نایره ٔ جنگ مشتعل بود ولی همینکه شب دررسید و دست از جنگ کشیدند روز دیگر اردشیر قشون یونانی را به اردو تقسیم کرده برای هرکدام یک سردار یونانی و یک نایب سردار ایرانی که عقل و شجاعتش امتحان شده بود معین کرد اردوی اول مرکب بود از اهالی ب ِاُسی که در تحت فرماندهی لاکراتس تبی و نیابت روزاسس والی لیدیه و ولایت ینیان واقع شد. اردوی دوم از اهالی آرگس ترکیب یافت و در تحت فرماندهی نیکوسترات مذکور و معاونت آریستازن ایرانی قرار گرفت این پارسی سمت دربانی شاه را داشت و پس از باگواس خواجه در نزد شاه بیش از همه مقرب بود (دیودور که وقایع این جنگ را نوشته مقصودش از دربان صاحبمنصبی است که بتوسط او شاه اشخاص را میپذیرفته) این اردو پنجهزار نفر سپاهی و هشتاد کشتی جنگی تری رم داشت. اردوی سوم را من تور یونانی که صیدا را بشاه تسلیم کرد فرمان میداد سپاه او تماماًاز یونانیهائی ترکیب شده بود که پیش از این هم در تحت امر او خدمت میکردند معاونت او به باگواس خواجه که مردی فعال و جسور و مقرب ترین کس در نزد شاه بود تفویض شد سپاه این خواجه از یونانیهائی ترکیب یافت که تابع شاه بودند و نیز از سپاهیان غیریونانی و چند کشتی جنگی سایر قسمتهای قشون در تحت فرماندهی خود اردشیر بود و تمام عملیات جنگی را خود شاه اداره میکرد نکتانب پادشاه مصر با وجود فزونی قشون ایران و مواقعی که سپاهیان داشتند نترسید و برای جنگ حاضر شد قوه ٔ او مرکب بود از بیست هزار نفر سپاه یونانی و از همان عده سپاهیان لیبیائی و شصت هزار نفر مصری از طبقه ٔ جنگیها و عده ٔ بی شمار از کشتی ها و کرجیها که برای جنگ در رود نیل تدارک کرده بودند. پادشاه مزبور ساحل نیل را از طرف عربستان محکم کرده و بمسافتهای کم از یکدیگر خندقهائی کنده و استحکاماتی ساخته بود با وجودتمام این تهیه ها چنانکه دیودور گوید (کتاب 16، بند47): بواسطه ٔ بی مبالاتیش این جنگ را باخت. جهت شکست او بیشتر از بی تجربگی و نیز اشتباهی بود، که برای او دست داد، از جهت فتوحات سابق خود نسبت به ایرانیها تصور میکرد، که سردار لایقی است و حال آنکه فتوحات سابقش از لیاقت سرداران یونانی او مانند دیوفانت آتنی و لامیوس اسپارتی بود. در نتیجه ٔ این اشتباه، پادشاه مصر فرماندهی را خود بتنهائی بعهده گرفت و شکست خورد.او ساخلوهای قوی در قلاع گذارد و خودش در رأس سی هزار سپاهی مصری و پنجهزار یونانی و نصف سپاهیان لیبیائی مواقعی را اشغال کرد، که بیش از هر جای دیگر ممکن بود، مورد حمله واقع شود. چنین بود وضع طرفین، وقتی که ایرانیها حمله کردند. نیکوسترات سردار آرگسیها چند نفر مصری را که عیال و اطفال آنها گروی ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه ٔ خود از یکی از کانال های نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده ٔ هفت هزار نفر برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوس کسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که بخشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعت های محیرالعقول کردند. در نتیجه کلینوس کشته شد و پنجهزار نفر از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. وقتی که خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، مضطرب گردید و بتصور اینکه سایر قسمت های قشون ایران بسهولت از نیل گذشته بطرف منفیس پای تخت مصر خواهند شتافت، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد و بر اثر این تصمیم با تمام قشونی که در تحت امر خود داشت، بشهر مزبور رفت و بتدارکات دفاع پرداخت. در این حال لاکراتِس تبی بطرف پلوز رفت، تا آن را محاصره کند و شعبه ٔ نیل را برگرداند و پس از آن که زمین این شعبه خشک شد، خاک ریزهائی ساخت و ماشین های جنگی بر آنها استوار کرد، تا در دیوارهای قلعه سوراخ هائی ایجاد کند، بدین وسیله قسمت بزرگ دیوار شهر خراب شد، ولی ساخلو پلوز از نو دیواری بنا کرد و برجهای چوبین بلندی ساخت. بعد در خاک ریزهای خندق ها جنگ چند روز بطول انجامید. درابتداء یونانیهائی، که در پلوز بلندی ها را اشغال کرده بودند، سخت جنگیدند (مقصود یونانی هائی است که بخدمت مصر اجیر شده بودند). ولی، چون شنیدند که پادشاه مصر بطرف منفیس رفته از رسیدن کمک مأیوس شده رسولانی به اردوی ایران برای مذاکره فرستادند. لاکراتس به آنها گفت قول میدهم، که اگر پلوز را تسلیم کنید آزاد باشید و با بار و بنه ٔ خود بی مانع به یونان برگردید. بر اثر این قرارداد ارگ شهر تسلیم شد و بعد از آن اردشیر با گواس خواجه را با عده ای از سپاهیان غیر یونانی فرستاد، تا شهر را تصرف کند. در حالی، که سربازان مزبور وارد شهر می شدند، به یونانیهائی که تسلیم شده بودند و خارج میگشتند، برخورده اموال آنها را غارت کردند. یونانیها در خشم شده از خدایان خود، که بنام آنان قسم یاد میکردند کمکی استغاثه کردند و لاکراتس، چون از نقض عهد آگاه گردید به باگواس خواجه و سربازان او حمله کرده بعضی را کشت و مابقی را بپراکند. باگواس نزد اردشیر رفته شکایت از رفتار لاکراتِس کرد و شاه گفت جزای سربازانی که نقض عهد کرده اند، همین بوده و فرمود اشخاصی را که مقصر بودند، به قتل رسانند. چنین بود تسلیم شدن پلوز. اما من تور فرمانده ٔ اردوی سوم، شهر بوباست و بسیاری از شهرهای دیگر را با حیله ٔ جنگی تصرف کرد، او در اردوی خود انتشار داد، که هر گاه شهرهائی خودشان تسلیم شوند، مورد عفو اردشیر واقع شده پاداش خواهند یافت.و الا شاه با آنها همان معامله خواهد کرد، که با صیدائی ها کرد. در همین وقت من تور امر کرد دروازه بانهای اردو از خارج شدن اشخاص مانع نشوند و اسرای مصری که در اردوی من تور بودند، خارج شده در شهرهای مصر بپراکندند و خبر مزبور را در میان اهالی منتشر کردند. بر اثر این خبر منازعه بین سربازان اجیر یونانی و سپاهیان ملی مصر درگرفت و هر کدام از طرفین خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگری سبقت کند. بدین نحو قلاع را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرف درآمد. بعد در این جا قضیه ای روی داد، که دیودور چنین ذکرکرده (کتاب 16، بند50): منازعه ای بین باگواس خواجه ومِن تور در گرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو درنزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بی اطلاع یونانی ها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیت به آنها بدهد، حاضرند شهر را به او تسلیم کنند.یونانیها از این قضیه آگاه شده رسول را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت بمصریهاحمله برده چند نفر را کشتند و عده ای را زخم زده مابقی را بیکی از محلات شهر تبعید کردند، مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرف کند. یونانیها هم قضیه را به مِن تور اطلاع دادند و او در نهان دستور داد، که در موقع دخول با گواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت، که باگواس با عده ای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازه ها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را اسیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت جز اینکه از مِن تور کمک بخواهد و وعده کرد، در آتیه اقدامی بی مشورت او نکند. پس از آن من تور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با من تور دوست صمیمی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بی مشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرب شدند که هیچکدام از اقربا و دوستان او این تقرب را نداشتند. پس از تسخیر بوباست سایر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیش رفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده به حبشه فرار کرد و ثروت خود را هم بدانجا برد. دیودور گوید (کتاب 16، بند51): اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده ٔ آن را خراب و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامه های مصری را ربود و بعد کاهنان را مجبور کرد بقیمت گزاف این نوشته ها را بخرند و غنائم زیاد از طلا و نقره بدست آورد. راجع بتوهین معابد مصر دیودور درکیفیات آن داخل نشده، ولی بعض مورخین از قول اِلیَن نوشته اند که: آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. (الین نویسنده ٔیونانی است که در قرن سوم میلادی میزیسته و تصنیفاتی مانند ( (تاریخهای گوناگون)) و ( (خصایص حیوانات)) ازخود باقی گذارده). برخی نوشته اند به امر او از گوشت گاو مزبور خوراکی تهیه کردند و در سر میز اردشیر صرف شد. صحت این روایات معلوم نیست، اگر چه از اردشیر سوم، چنانکه مورخین یونانی او را توصیف کرده اند، این رفتار ناشایست و ظالمانه بعید نیست، بخصوص در باره ٔمصریها، که سه دفعه علم طغیان برافراشته بودند و درمدت بیش از شصت سال در همه جا با دشمنان ایران همراهی کرده پیوسته غضب دربار ایران را مشتعل میداشتند ونیز باید در نظر داشت که رویه ٔ شاهانی مانند کوروش بزرگ و داریوش اول و سرمشق هائی که آنها از حیث رفتارمعتدل با ملل مغلوبه بعالم آن زمان دادند، در این زمان از خاطرها زدوده بود. تاریخ تسخیر ثانوی مصر در سال 344 ق.م. روی داد و این تاریخ موافق است با نوشته ٔ ماِن تُن مورخ مصری، که گوید مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود.پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانی ها را بقول دیودور (کتاب 16، بند50- 51) بسیار بنواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد. در این وقت مِن تور یونانی والی و رئیس قشون تمام ایالات ایران در ساحل بحرالجزائر شد. این شخص بگفته ٔدیودور سرداری بود قابل و مدیری پاک دامن. او خدمات شایان به اردشیر کرد و با گواس خواجه که با من تور میانه ٔ گرمی داشت، بقدری در نزد اردشیر مقرب شد که شاه بی مشورت او بکاری نمی پرداخت و در واقع امر، این خواجه شاه بود، بی اینکه او را شاه خوانند. اردشیر پس ازبهره مندیهای خود در مصر فرندات را در مصر به ایالت برگماشت و خود با ثروت و غنائم بیشمار به بابل برگشت. (344 ق.م.).
شفاعت مِن تور از ارته باذ: چنانکه دیوردور گوید (کتاب 16، بند52) پس از تسخیر مصر مِن تور بدرجه ای در پیش شاه مقرب شد که اردشیر او را از محارم خود دانست و پاداش های بزرگ به او داد، توضیح آنکه صد تالان نقره با اثاثیه ٔ بسیار و زیبا و گرانبها به او بخشید و ایالت سواحل آسیا را به وی تفویض کرد و با اختیارات بسیار برای قلع و قمع شورشیان آسیای صغیر فرستاد. من تور برادری داشت مِم نُن نام، که به معیت ارته باذ یاغی با پارسی ها جنگیده و بعد فرار کرده بدربار پادشاه مقدونی رفته بود (این دفعه ٔ اول است که در تاریخ ایران پناهندگی یک ایرانی بدولت یا دربار خارجه ذکر میشود. ایرانیها دوره ٔ هخامنشی معایبی داشتند، که هر کدام در جای خود ذکر شده، ولی بر خلاف یونانی ها، راضی نمیشدند بخارجه پناهنده شوند و چنانکه گذشت، مکرر ولات یا رؤسای قشون بر شاهان یاغی گشتند، ولی همیشه جنگ کرده کشته شدند، یا پس از یأس از پیشرفت خود داخل مذاکره شده تسلیم گردیدند. بنابراین اَرته باذ اول کسی است، که این سابقه ٔ میشوم را در تاریخ ایران گذارده. م). مِن تور در پیش شاه وساطت از این دو نفر کرده امنیت برای آنان گرفت و آنها را نزد خود طلبید. از نوشته های آرّیان (کتاب 2، فصل 14) چنین استنباط میشود، که از این زمان روابطی بین ایران و مقدونیه شروع شده و عهدی هم منعقد گشته، ولی مضمون آن معلوم نیست. بعد دیودورگوید (کتاب 16، بند52): ارته باذ از زنی که خواهر مِن تور و مم نُن بود ده پسر و یازده دختر داشت و مِن تور، چون از بسیاری نسل خواهر خود خوشنود بود، اول بترقی پسران او پرداخت و با این مقصود جاهای مهمی به آنهادر قشون داد.
دفع هرمیاس یاغی: پس از آن، چون شاه او را مأمور کرده بود یاغیان را قلع و قمع کند، بقصد هرمیاس جبار آترنِه واقع در میسیه حرکت کرد و به هرمیاس پیغام داد، که میخواهد وساطت کرده عفو شاه را نسبت به او درخواست کند. جبار بملاقات او رفت و به امر مِن تور گرفتار شد. پس از آن یونانی مذکور حلقه ٔ (مهر) او را بدست آورد، نامه هائی بشهرهای تابع نوشت، که جبار بوساطت من تور با شاه صلح کرده و این نامه ها را بمهر او رسانیده برای شهرها و قلاع فرستاد. اهالی شهرها این نامه ها را صحیح دانستند و چون از جنگ خسته شده بودند، با شادی صلح را پذیرفته تسلیم گردیدند. وقتی که شاه شنید که مِن تور بی خون ریزی تمام این شهر را مسخر کرده بسیار مشعوف شد و گفت، مِن تور سرداری است قابل، سفیری زیرک و هوشمند، سپس باز چیزهای بسیار به او بخشید.بعد مِن تور در مدت کمی دشمنان دیگر شاه را از پا درآورد و آرامش کامل در آسیای صغیر برقرار کرد.
بهبودی اوضاع ایالات: براثر فرونشاندن شورش های فینیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان بجای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجه ٔ سلطنت طولانی اردشیر دوم بواسطه ٔ بی قیدی او مستقل شده بودند، حالا بواسطه ٔ فتوحات اردشیر و سختی هائی که میکرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه که زمام امور را بدست داشت، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران میرفت، که روبراه شود. از طرف دیگر فتوحات اردشیر در صیدا و مصریونانیهای اروپائی را بحرکت آورد و باز بنای مداهنه را گذاردند و چون تشنه ٔ دریک های ایران بودند، برای اجرای امیال شاه حاضر شدند. آتنیها گفتند، ما خارس را احضار کردیم. تبی ها اظهار کردند که اگر ما به ارته باذ کمک کردیم، بعد در سفر مصر با شاه همراه بودیم.
آواز قوت یافتن مقدونیه: چنین بود اوضاع ایران، که ابر سیاهی در افق حدود شمال غربی آن پدیدار گردید. مقدونیه پادشاهی یافته بود مانند فیلیپ دوم که از پرتو لیاقت و کاردانی او مملکت مزبوره قوی می شد شرح این وقایع در جای خود ذکر خواهد شد و عجاله همینقدر لازم است گفته شود، که آواز قوی شدن مقدونیه و پیشرفت های فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطق های دِموسِتن دیده میشود، آتن از ایران برضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتداء جواب داد، که آتن همواره به مصر کمک میکرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه باعث نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید. دیودور گوید (کتاب 16، بند75): ( (صحبت بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسی ها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات ساحلی نوشت که با تمام قوا به اهالی پِرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس ازمشورت با یکدیگر عده ای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، اسلحه و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند)). بعد بواسطه ٔ این قوه ٔ امدادی، کمک اهالی بیزانس و تهدید آتنی ها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با وجود مساعی بسیار که بکار برده بود، مجبور شد محاصره ٔپرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانی هائی که اعلان جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونی ها در ایران آماده گردید. اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر باحافظه مهیا شده بود، ولی قوت اراده ٔ اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و من تور آرامشی بممالک تابعه ٔ ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که ناشی از ضعف حکومت مرکزی بود، جلوگیری میشد، زیرا چنانکه بیاید، در موقع حمله ٔ اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه ٔ اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه ٔ بی تجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکارنرفت و بعدها اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را دلیل طالع بلند او دانستند. راجع به یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتداء یعنی در سال 353- 352ق.م. شایعه ای در یونان منتشر شد، که اردشیر در خیال حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دِموستن نطاق معروف آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده پارسی ها را دشمنان خود پندارند.
کشته شدن اردشیر: اردشیر را درسال 20 سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه بر اثر آن درگذشت. جهت این اقدام خواجه ٔ مزبور درست معلوم نیست. دیودور گوید (کتاب 17، بند5): ( (در سلطنت فیلیپ، اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی درجه ٔ شقاوت را نسبت بتبعه ٔ خود بکار می برد از این جهت مورد بغض گردید و باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، او را زهر داد. این خواجه ٔ جنگ آور مردی بود فاسد و طبیبی را آلت اجرای جنایت خود کرد)). بعض مورخین دیگر، مانند پریدو نوشته اند، که خواجه ٔ مذکورمصری بود و شدت عمل اردشیر نسبت به مصریها و بی اثر ماندن عجز و الحاح او، راجع به اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را بکشیدن انتقام تحریک کرد. الین نوشته، کینه ٔ خواجه ٔ مزبور بقدری شدید بود که پس ازقتل اردشیر جسد او را ریز ریز کرده بسگها خوراند. برخی از نویسندگان را عقیده این است، که اردشیر قسمتی از سختیهای خود را در باره ٔ مصریها جبران کرد، چنانکه سالنامه های مصری را خریده بکاهنان پس داد، ولی قضیه ٔ کشتن آپیس گاو مقدس مصری ها را ممکن نبود جبران کند و همین قضیه حس انتقام را در دل خواجه ٔ مصری که وطن پرست متعصبی بود، مشتعل داشته باعث قتل اردشیر شد.صحت این روایات معلوم نیست، زیرا اگر جهت این بوده، چرا باگواس خواجه با تقربی که در نزد اردشیر داشت وزمام امور را بدست گرفته بود، کشیدن انتقام را تا سال 20 سلطنت اردشیر، یعنی 6 سال پس از فتح مصر، بتأخیر میانداخت. این جنایت جهت دیگری داشته، که بر ما معلوم نیست. دیودور سی سی لی گوید: ( (پس از تسخیر مصر اردشیر ببابل برگشت و در عیش و عشرت غوطه ور شده زمام تمام امور را به باگواس خواجه سپرد)). شاید پس از چندی اردشیر، بسبب حسادت و سعایت درباریان، خواسته اورا تغییر دهد و او برای حفظ مقام خود بدینوسیله متوسل شده، تا شاهی را بتخت نشاند، که جوان بوده موافق میل او رفتار کند. بهرحال اردشیر در سال 338 ق.م. درگذشت.
از قرائن چنین بنظرمی آید، که اردشیر اولاد زیاد داشته، ولی فقط اسامی یکی دو نفر از آنها در تاریخ ذکر شده و ظن قوی این است، که سایرین راباگواس خواجه نابوده کرده (دیودور، کتاب 17، بند5). اسامی اولادی که ذکر شده این است: آرسس، که بعد از اردشیر به وسیله ٔ خواجه ٔ مزبور بتخت نشست و از همه کوچک تر بود، بیستانس که بعدها فرار کرده نزد اسکندر رفت (آریان، کتاب 3، فصل 7، بند2). باید در نظر داشت، که آتُس سا زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند.یکی از این دختران پروشات نام داشت و چنانکه آریان گوید، زن اسکندر شد.
صفات اردشیر سوم: صفات او از کارهایش هویداست. او را میتوان تشبیه کرد بکسی که خانه ای به او رسیده است و این خانه پی هایش در رفته، از هر طرف شکافهائی برداشته در شرف فروریختن است و آنکس پی های دررفته را بسته، شکافها را گرفته و خانه را برای چندی پاینده و استوارداشته. اگر شقاوت های مذکور را چنانکه مورخین یونانی شرح داده اند، مرتکب نشده بود، هر آینه لایق آن بود که شاه بزرگش خوانند، ولی کارهای بی رویه ٔ اردشیر در صیدا و مصر و خونریزیهایش در خانواده ٔ هخامنشی او را در نظر مورخین جدید با پادشاهان آسور مساوی میدارد. با وجود این نلدکه گوید: ( (بعد از داریوش اول، او ازدودمان هخامنشی یگانه شاهی بود که از قشون کشیهای بزرگ با بهره مندی بیرون آمد. بنظر ما فوت او در این موقع باریک برای پارس فقدانی بزرگ بشمار می آید)). (تتبعات تاریخی، ص 123). موزوله: قبل از اتمام ترجمه ٔ اردشیر سوم، مقتضی است قضیه ای را، که دیودور بزمان اردشیر سوم مربوط داشته ذکرکنیم، زیرا این قضیه و بنائی، که بر اثر آن ساخته شده بود، در عالم قدیم شهرتی بسزا داشت و بنای مزبور را یکی از عجایب هفت گانه ٔ عالم قدیم میدانستند و هنوز هم اثری از آن شهرت باقی است. چنانکه در ضمن وقایعایران مکرر ذکر شده، کاریه یکی از قسمتهای آسیای صغیر، پادشاهانی داشت که تابع ایران بودند و باج میدادند. در سلطنت اردشیر (353 ق.م.) پادشاه آن موزول نام فوت کرد. موافق عادات کاریه پادشاه میبایست، خواهر خود را ازدواج کند و پس از فوت پادشاه زنش جانشین اومیگردید و برادران و حتی اولاد بلافصل پادشاه از سلطنت محروم میشدند. بنابراین موزول نیز آرتمیز خواهر خود را ازدواج کرده بود. این ملکه پس از فوت شوهر خواست جسد او را در جسم خود دفن کند و با این مقصود نعش او را آتش زده و خاکستر آنرا در ظرفی ریخته همه روزه قسمتی از این خاکستر را در مشروبی خورد، تا دو سال بعد از فوت شوهرش درگذشت.در مدت مزبور ملکه برای شوهر خود مقبره ای در هالیکارناس پای تخت کاریه ساخت که از حیث بنا و تزیینات یکی از عجائب هفت گانه ٔ عالم قدیم گردید و چون برای موزول مذکور ساخته شده بود، آنرا موزوله نامیدند (این لفظ حالا هم در اروپا به مقبره اطلاق میشود). پس از فوت آرتمیز برادر او ایدریه که بالاتر ذکری از او شد، پادشاه کاریه گردید و موافق عادات آن مملکت (آدا) خواهر خود را ازدواج کرد. ایدریه پس از 7 سال درگذشت و باز زنش بجای او نشست. (دیودور، کتاب 16، بند36). روایت مذکور این نکته را تأیید میکند که شاهان هخامنشی بترتیبات داخلی ممالکی، که تابع آنان بودند کاری نداشتند و هر مملکت موافق قوانین و عادات خود اداره میشد. رجوع به ایران باستان صص 1164- 1185 و ص 956، 1186، 1187، 1189، 1198، 1200، 1242، 1322، 1323، 1324، 1352، 1448، 1459، 1600، 1602، 1611، 1629، 1637، 1883، 1949، 2131 و یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 296 وفرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1ص 38، 64، 129، 132، 156 شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

محیرالعقول

حیران‌کنندۀ عقل‌ها، سرگردان‌کننده، گیج‌کننده،

حل جدول

محیرالعقول

بسیار شگفت انگیز

بسیار شگفت‌انگیز


بسیار شگفت انگیز

محیرالعقول


بسیار شگفت‌انگیز

محیرالعقول

مترادف و متضاد زبان فارسی

محیرالعقول

شگفت‌انگیز، تعجب‌آور


حیرت‌انگیز

تعجب‌آور، حیرت‌آور، شگفت‌آمیز، شگفت‌آور، شگفت‌انگیز، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول


خارق‌العاده

شاهکار، شگرف، عجیب، غریب، محیر، محیرالعقول،
(متضاد) عادی، پیش‌پاافتاده

فرهنگ معین

محیرالعقول

(مُ حَ یِّ رُ لْ عُ) [ع.] (ص.) شگفت انگیز.

معادل ابجد

محیرالعقول

495

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری