معنی پررونق
مترادف و متضاد زبان فارسی
آباد، آبادان، پررواج، معمور،
(متضاد) بیرونق، کساد
کساد
بیخریدار، بیرونق، بیمعامله، راکد،
(متضاد) پررونق
توسعهیافته
آباد، پررونق، پیشرفته، مترقی،
(متضاد) توسعهنیافته، عقبمانده
سکه زدن
ضرب کردن، رونق بخشیدن، پررونق کردن، کارشایان کردن
آبادان
آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور،
(متضاد) خراب
بیرونق
بیطراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج،
(متضاد) پررونق
بیطراوت
پژمرده، خشک، زرد، ناخرم،
(متضاد) پرطراوت، بیرونق،
(متضاد) پررونق
کاسد
بیرواج، بیرونق، راکد، سست، شهروا،
(متضاد) رواج، پررونق
معمور
برپا، دایر، آباد، آبادان، پررونق،
(متضاد) مخروب، ویران
سکه
پول فلزی،
(متضاد) اسکناس، رواج، روایی، رونق، پررونق،
(متضاد) کساد
گرم
حار، داغ، سوزنده، سوزان، پررونق، بامحبت، خونگرم، صمیمی،
(متضاد) بارد، سرد
طلایی
زری، زرین، زرینفام، زرینه، زریون،
(متضاد) سیمین، به رنگ طلا، پررونق، باشکوه، بسیاردلنشین
آباد
برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعهیافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه،
(متضاد) خراب، متروک، ویران، بیرونق، عقبمانده
فارسی به انگلیسی
Fat
معادل ابجد
558