خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح، هولیا و دکتر به چکوراوا می رسند. هولیا به خانه رفته و حامینه دوباره به او میگوید که دمیر در کلانتری است اما هولیا باز هم او را جدی نمیگیرد. او از ثانیه سراغ دمیر را میگیرد و ثانیه میگوید که دیشب دمیر به خانه نیامده است. چتین پیش تکین آمده و ماجرای دستگیری دمیر و شکایت از او بابت تیراندازی را میگوید. چتین متعجب شده و نمیداند که چه کسی از دمیر شکایت کرده است. هولیا غفور را صدا زده و سراغ دمیر را میگیرد. غفور میگوید که او برای کار به آنکارا رفته است. حامینه دوباره موضوع زندان رفتن دمیر را تکرار میکند .غفور هول شده و هولیا اهمیتی به حامینه نمیدهد. تکین به کلانتری می رود و ماجرای تیراندازی توسط دمیر را تکذیب میکند و میگوید که ماجرا اینگونه نبوده است. پلیس دمیر را آزاد میکند. تکین سپس پیش هولیا می رود و به او میگوید که آنها از دمیر شکایت نکرده اند. هولیا که ماجرای دستگیری دمیر را نمیدانست، شوکه می شود.او سراغ غفور می رود و او را بخاطر دروغ گفتن دعوا میکند.
غفور با درماندگی میگوید که دمیر از او خواسته بود که دروغ بگوید. دمیر به خانه آمده و هولیا بابت ماجرای تیراندازی و دستگیری او با او بحث میکند. دمیر نیز از اینکه هولیا دوباره تکین را دیده است با او بحث میکند. هولیا میگوید که او برای دیدن تکین به دمیر حساب پس نمیدهد. دمیر به اتاق زلیخا می رود و متوجه نبود او می شود و از هولیا سراغ او را میگیرد. هولیا سعی دارد مقدمه چینی کند و میگوید که زلخیا این اواخر افسرده بوده و دیروز اقدام به خودکشی کرده و رگهای خود را زده است و او مجبور شده تا زلیخا را در بیمارستان روانی بستری کند. دمیر به شدت عصبی می شود و میخواهد سراغ زلیخا برود، اما هولیا سعی دارد او را منصرف کند و به او میگوید که باید به فکر پسرش باشد و زلیخا باید درمان شود. دمیر از شدت درماندگی گریه میکند و هولیا نیز ناراحت است. ایلماز و مژگان لب دریاچه می روند و از احساسشان به یکدیگر صحبت میکنند. آنها از اینکه با هم هستند خوشحالند. آنها شب به خانه مژگان رفته و با هم شام میخورند و سپس با موزیک رادیو با هم میرقصند. در بیمارستان، زلیخا به هوش آمده و چیزی نمیخورد.
او نگران عدنان است و به همه میگوید که او سالم است و فقط بخاطر اینکه پسرش را از او بگیرند او را بستری کرده اند. زلخیا عصبی شده و میخواهد فرار کند و طرف غذای خود را زمین زده و به سمت در می رود، اما پرستاران او را میگیرند و به او آرامبخش تزریق میکند . در حالی که زلیخا در شرایط بدی در بیمارستان به سر می برد و مدام گریه میکند، ایلماز از بودن کنار مژگان خوشحال است و آرامش دارد. دمیر به زلیخا و تمام لحظات و خاطراتی که داشته اند فکر میکند. او میخواهد دنیا زلیخا برود اما هرکار میکند، هولیا آدرس بیمارستان را به او نمیدهد. سحر از پشت در حرفهای آنها را می شنود و هنگامی که دمیر با درماندگی به اتاقش می رود، پیش او می رود و میگوید که میداند زلیخا را به کدام بیمارستان برده اند. دمیر سریع به سمت ماشین می رود تا دنبال زلیخا برود. هولیا متوجه شده و میخواهد جلوی دمیر را بگیرد اما فایده ای ندارد. صبح، دمیر دم بیمارستان می رسد. در خانه تکین، دختر نظیره میخواهد به مدرسه برود. او قبل از رفتن ، نامه ها را روی میز اتاقش می گذارد.