خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور سراغ دیواری می رود که لای بلوک سیمانی آن، پولها و شناسنامه های جعلی ایلماز و زلیخا وجود دارد می رود. او تکه ای از نامه زلیخا را نیز لای شناسنامه ها میبیند. سپس آنها را سر جایشان گذاشته و می رود.
غفور پیش کارگران رفته و برای برداشت زمین، پیشنهاد قیمت میدهد. او میخواهد از کارگر زن استفاده کند تا نصف حقوق مرد را به آنها بدهد. همان لحظه گولتن که از آنجا رد می شود این حرف غفور را می شنود و با عصبانیت جلو می آید و از زنان دفاع میکند و میگوید که آنها به اندازه مردها کار میکنند و نباید به آنها حقوق نصف بدهد. غفور او را دعوا میکند و گولتن به آشپزخانه می رود. کمی بعد غفور وقتی کارش تمام می شود با عصبانیت به آشپزخانه می آید و گولتن را دعوا میکند و میخواهد او را کتک بزند. ثانیه وقتی ماجرا را می فهمد از گولتن دفاع میکند و خودش نیز غفور را دعوا میکند و میگوید حق چنین کاری ندارد وگرنه به هولیا میگوید.
سر میز صبحانه، هولیا و دمیر ماجرای سحر را به زلیخا می گویند. زلیخا متعجب می شود. هولیا میگوید که آنها باید ابتدا با غفور حرف بزنند و سپس موضوع را به ثانیه بگویند. ثانیه همان لحظه داخل آمده و سوال میکند که چه چیزی به او میخواهند بگویند. هولیا حرف را عوض میکند اما ثانیه مشکوک و نگران می شود.
بعد از صبحانه، دمیر و هولیا، غفور را به اصطبل صدا می زنند و به او میگویند که سحر از او حامله است و به او ناسزا میگویند. غفور شروع به قسم خوردن میکند و میگوید که سحر به او تهمت زده است. ثانیه که آنها را تعقیب کرده بود از پشت در حرفهای آنها را می شنود و شوکه می شود . سپس با ناراحتی و گریه داخل می آید و به غفور سیلی می زند و بیرون می اید . غفور دنبال ثانیه می رود و مدام میگوید که او چنین کاری نکرده است. در حیاط، ثانیه با آشفتگی موضوع را به گولتن و فادیک میگوید. شرمین و فسون از خانه بیرون آمده و شرمین به ثانیه بابت خیانت غفور طعنه می زند. گولتن عصبانی می شود و به شرمین حمله میکند اما فادیک جلوی او را میگیرد. ثانیه داخل خانه می رود و کسی را راه نمیدهد. او سپس لباسهای غفور را بیرون می آورد و به او میدهد و میگوید که دیگر نمیخواهد او را ببیند. هولیا و زلیخا به آنجا می روند. هولیا از ثانیه میخواهد آرام باشد اما ثانیه میگوید که دیگر همه چیز برایش تمام شده است و میخواهد از غفور طلاق بگیرد. همه متعجب می شوند.
تکین به ایلماز میگوید که آنها باید پدر و مادر مژگان را دعوت کنند زیرا بدون آنها درست نیست. در بیمارستان، مژگان با استانبول تماس میگیرد تا با مادرش صحبت کند اما او حاضر به صحبت با مژگان نمی شود. مژگان خیلی ناراحت می شود. صباح الدین پیش او می آید و او را دلداری میدهد و میگوید با گذر زمان رابطه آنها درست می شود. در شرکت ایلماز با پدر مژگان تماس میگیرد تا او را دعوت کند. پدر مژگان که مردی بسیار بی ادب است مدام به ایلماز توهین میکند و میگوید او حق ازدواج با مژگان را ندارد و او را دهاتی و قاتل خطاب میکند. ایلماز کنترلش را از دست داده و دیگر رعایت نمیکند و شروع به داد و بیداد کرده و با تهدید به پدر مژگان میگوید که باید در مراسم عروسی شرکت کند و کادو برای مژگان بیاورد و برای او آرزوی خوشبختی کند، وگرنه برای او گران تمام می شود و پشیمان خواهد شد. سپس تماس را قطع میکند. تکین کار او را به خاطر بی حرمتی پدر مژگان تایید میکند.
هولیا در خانه سحر و غفور را با یکدیگر رو در رو میکند . سحر میگوید که از غفور حامله است و غفور او را گول زده و گفته بود که قرار است از ثانیه جدا شود و با او ازدواج کند و به او ابراز علاقه کرده بود. غفور با داد و بیداد حرفهای او را تهمت میخواند و میگوید که دستش به سحر نخورده است و حاضر است دست روی قرآن بگذارد. سحر نیز حاضر است قسم بخورد. هولیا کلافه شده و نمیداند حرف چه کسی را باور کند.