خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در اتاق عمل قلب تکین می ایستد. به او شوک میدهند و ضربان او دوباره برمیگردد. مژگان از استرس گریه اش میگیرد. او از اتاق عمل بیرون آمده و به ایلماز خبر میدهد که عمل تمام شده اما ۲۴ ساعت آینده برای تکین حیاتی است. سپس در مورد علت تیر اندازی و کسی که شلیک کرده سوال میکند. ایلماز با کلافگی میگوید که او شلیک کرده است. مژگان شوکه شده و علتش را سوال میکند . ایلماز میگوید که به اشتباه زده است و تکین جلوی او را برای تیراندازی گرفته بود. مژگان عصبی شده و میپرسد که او به چه کسی قصد شلیک داشته، اما ایلماز جوابی نمیدهد. هولیا به خانه رفته و نگران حال تکین است و خودش را مقصر میداند. صبح روز بعد هولیا به بیمارستان می رود و از دم در اتاق تکین را میبیند و برمیگردد. حیاتی، وکیل دمیر با او تماس میگیرد و خبر میدهد که فهمیده است کسی که گزارش تخلف مالیاتی شرکت را داده است شرمین بوده است. دمیر به شدت عصبی می شود. او به زلیخا میگوید که باید به چکوراوا بروند تا به کارها رسیدگی کند اما زلیخا میگوید که نمیخواهد برگردد اما دمیر به حرف او توجه نمیکند.
در خانه خطیب، شرمین بیدار شده و سر میز صبحانه پیش او و زنش می رود. از زمانی که خانه شرمین آتش گرفته او چند روزی به خانه خطیب آمده است. زلیخا و دمیر به چکوراوا برمیگردند. دمیر از غفور سراغ شرمین را میگیرد و او میگوید که به خانه خطیب رفته است. تکین از بیمارستان مرخص می شود. او در خانه با ایلماز صحبت کرده و او را نصیحت میکند که باید چاره ای پیدا کند و تصمیم خودش را بگیرد. و اینکه در هر صورت باید حقیقت را به مژگان بگوید زیرا او لایق این پنهانکاری ها نیست و نباید دلش شکسته بشود. ایلماز با درماندگی تایید میکند و سپس به سمت اتاق پیش مژگان می رود. مژگان در اتاق نشسته و گریه میکند. او با دیدن ایلماز او را بغل کرده و میگوید که نگران اوست و حمل کردن اسلحه ایلماز باعث دردسر دوباره می شود و او نمیتواند ایلماز را از دست بدهد. سپس با اصرار از ایلماز قول میگیرد که هرگز او را ترک نکند. ایلماز در عمل انجام شده قرار گرفته و نمیتواند با مژگان صحبت کند. مراسم ختنه سوران علی، پسر جنگاور قرار است در کلوپ شهر برگزار شود. جنگاور و نهال و علی در کلوپ هستند و تدارکات را انجام میدهند. نهال آماده است و به جنگاور میگوید که زودتر حاضر شود و صورتش را نیز اصلاح کند. جنگاور به سمت آرایشگاه می رود .
دمیر دم خانه خطیب می رود و از زن او سراغ شرمین را میگیرد. زن خطیب میگوید که شرمین آنجا نیست و چند روز بوده اما حالا رفته است. دمیر باور نمیکند و کلافه می شود و می رود. در آرایشگاه، آرایشگر به جنگاور می گوید که شنیده است کسی که به او تهمت زده است که شرکت دمیر را لو داده، خطیب بوده است. جنگاور به شدت عصبانی شده و از جایش بلند می شود تا سراغ خطیب برود. خطیب و شرمین در زمین خطیب هستند. خطیب به شرمین میگوید که او می تواند به خانه باغ او برود و مدتی آنجا باشد. شرمین نیز قبول میکند. جنگاور به آنجا آمده و با خطیب به خاطر تهمت زدن به او دعوا میکند. خطیب عصبانی شده و اسلحه اش را در می آورد و به جنگاور شلیک میکند. شرمین شوکه شده و او و خطیب سریع از آنجا فرار میکنند. مراسم ختنه سوران علی شروع شده و همه مهمانان آمده اند اما جنگاور دیر کرده است. کمی بعد جنگاور به همراه یک دوچرخه برای علی وارد مراسم می شود. او ظاهر خودش را به زور حفظ کرده است. بعد از اینکه دوچرخه را به علی میدهد ناگهان به زمین می افتد. همه دور او جمع می شوند و ایلماز متوجه تیر خوردن او می شود. مژگان سریع آمبولانس خبر میکند. جنگاور خون زیادی از دست داده و قبل از اینکه بگوید چه کسی او را زده است از دنیا می رود. همه شروع به گریه میکنند. شب ژاندارمر دم خانه دمیر آمده و او را به اتهام قتل جنگاور به ژاندارمری می برند. هولیا و دمیر و زلیخا از شنیدن خبر قتل جنگاور شوکه و ناراحت می شوند. دادستان دمیر را به خاطر تهدید به مرگ و همچنین شاهد بودن یک نفر ، به بازداشت می فرستد.