خلاصه داستان قسمت ۱۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
خطیب شرمین را به خانه شان می برد. زن خطیب به استقبال شرمین آمده و برای او اظهار نگرانی میکند. دمیر و زلیخا به یک روستا می رسند و دمیر از کسی که ماشین دارد میخواهد آنها را به آدانا برساند زیرا بچه آنها مریض است. در استانبول در بیمارستان پدر مژگان، او در اتاق به عکسهایی که با آن دختر از او گرفته شده بود با استرس نگاه میکند. بهیجه، عمه مژگان به دیدن برادرش می آید. او به برادرش میگوید که پول به حسابش واریز نشده و به پول احتیاج دارد. پدر مژگان میگوید که حتما اشتباهی رخ داده و هماهنگ میکند که حتما برای او پول واریز بشود. بهیجه از مژگان خبر میگیرد و او میگوید که خبری از مژگان ندارد. بهیجه به او طعنه می زند که نباید به خاطر دامادش دخترش را کنار بگذارد و باید احوال او را بپرسد. سپس می رود. پدر مژگان با شماره ای تماس میگیرد و از آنها وقت میخواهد تا پولی که میخواهند را تهیه کند. آنها او را تهدید میکنند که اگر پول را آماده نکند عکسها را پخش میکند و تیتر اول روزنامه های کشور خواهد شد. پدر مژگان مضطرب و درمانده است. دمیر و زلیخا به بیمارستان آدانا می رسند و فوری عدنان را داخل می برند. کادر بیمارستان از دیدن دمیر متعجب می شوند. مژگان بالای سر عدنان آمده و میگوید که تب او خیلی بالا است و ممکن است در شوک برود. دکتر ها برای پایین آمدن تب عدنان اقدام میکنند. زلیخا با بی تابی در بغل دمیر گریه میکند.
صباح الدین پیش دمیر آمده و میگوید که باید فوری پلیس را خبر کند و او را تحویل بدهند. دمیر از صباح الدین خواهش میکند که یک ساعت به او فرصت بدهد تا کنار عدنان باشد تا حال او خوب بشود و بعد برود. صباح الدین قبول میکند. صباح الدین با خانه هولیا تماس گرفته و خبر میدهد که دمیر به خاطر عدنان به بیمارستان آمده و قرار است پلیس او را ببرد. هولیا سریع به سمت بیمارستان می رود. تب عدنان پایین آمده و حال او بهتر می شود. صباح الدین با پلیس تماس میگیرد تا برای تحویل گرفتن دمیر به آنجا بیایند. دمیر به زلیخا میگوید که قرار است به زندان برود و معلوم نیست تا چه زمانی زندان باشد. او میگوید که دیگر قصد اسیر کردن زلیخا را ندارد و او حق انتخاب دارد تا آزادانه زندگی اش را انتخاب کند و او نمیتواند به زور زلیخا را به خاطر عشق خودش نگه دارد. زلیخا به خاطر اینکه دمیر برای نجات جان عدنان از آزادی خودش گذشت از او تشکر کرده و میگوید که به خاطر این کار او، تا زمانی که او آزاد بشود پیش هولیا در خانه او میماند و برای بچه هایشان مادری میکند. دمیر زلیخا را بغل میکند. پلیس ها از راه رسیده و دمیر را می برند. زلیخا باز هم از دمیر تشکر میکند. دم در هولیا از راه رسیده و دمیر را می بیند و با ناراحتی از او خداحافظی میکند.
شب در خانه تکین، مژگان سر میز شام میگوید که حال عدنان بد شده و دمیر و زلیخا به آنجا آمده و سپس دمیر تسلیم پلیس شده است. زلیخا و هولیا به خانه می روند. روز بعد، هولیا تلفن اتاق زلیخا و خودش را برمیدارد و میگوید او فقط باید از تلفن پذیرایی استفاده کند. زلیخا عصبی می شود. هولیا در بین دو خانه را نیز قفل زده و به غفور میگوید دیگر کسی حق رفت و آمد از آنجا را ندارد. او تعداد زیادی نگهبان نیز برای اطراف خانه میگذارد.