خلاصه داستان قسمت ۱۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شرمین به اتاق صباح الدین می رود و میگوید که ب ای خداحافظی آمده و دیگر او را نمی بیند. صباح الدین میگوید که این قضیه برایش اهمیتی ندارد و از شرمین میخواهد که برود. شرمین دم خانه فسون می رود. فسون او را راه نمیدهد و میگوید که دنبال دردسر نیست و بعد از رفتن او خطیب به آنجا آمده و او را تهدید کرده بود و او نمیخواهد دچار مشکل بشود. سپس در را به روی شرمین می بندد. شرمین جا خورده و کلافه می شود و نمیداند باید به کجا برود زیرا پولی نیز ندارد. نوچه خطیب پیش او می رود و خبر میدهد که دمیر از زندان آزاد شده است. خطیب عصبی می شود. نوچه میگوید که شرمین او را لو نداده است و فقط گفته که دمیر قاتل نیست و او صحنه قتل را ندیده است. خطیب با خانه تماس میگیرد. زنش او را به خاطر اینکه هیچ خبری از او نیست سرزنش میکند و میگوید که پلیس دم خانه آمده بود. خطیب شوکه می شود. ناجیه میگوید که کارگران زمین دعوا کرده بودند و پلیس برای همین آمده بود. خیال خطیب راحت می شود. زلیخا و گولتن با هم برای خرید بیرون می روند. چتین آنها را در مغازه می بیند و به بهانه ای جلو می آید تا با گولتن صحبت کند. زلیخا نیز به عمد کنار می رود تا آنها راحت باشند. چتین از گولتن میخواهد با هم به سینما بروند اما گولتن قبول نمیکند.
گولتن بابت رفتن غفور و ثانیه ناراحت است. زلیخا به خاطر او، پیش دمیر می رود و از او میخواهد که غفور و ثانیه را برگرداند و آنها را بخشیده است. دمیر نیز به حرف زلیخا گوش میدهد. وقتی ثانیه و غفور به عمارت برمیگردند، هولیا با دیدن آنها متعجب می شود اما چیزی به روی خود نمی آورد و خوش آمد میگوید و از ثانیه میخواهد مثل سابق به آشپزخانه برود. او سپس به دمیر زنگ می زند و با عصبانیت میگوید که چرا بدون هماهنگی او آنها را به عمارت برگردانده و وقتی ظرف دو روز آنها را برگردانده یعنی هولیا را کوچک کرده است. دمیر میگوید که زلیخا از او خواسته بود و آنها را بخشیده است. هولیا حرصش میگیرد. زلیخا و گولتن برای خوردن چای یک قهوه خانه می نشینند. زلیخا به گولتن میگوید که ایلماز از او خواسته که با هم فرار کنند . گولتن نیز از این نقشه حمایت میکند و میگوید با این کار راحت می شوند . کسی که کیف شرمین را پیدا کرده بود، به شرکت دمیر می آید و کیف را به او میدهد . دمیر داخل کیف پاسپورت شرمین و بلیت به فرانسه و یک چک چهارصد هزار لیره ای میبیند. او به خانه می رود و کیف را به هولیا نشان میدهد. هولیا متوجه می شود که شرمین قصد داشته در روز دادگاه فرار کند و تصمیم به شهادت دادن نداشته است. او کلافه می شود. دمیر بابت اینکه هولیا به او دروغ گفته و به شرمین پول داده بود با او دعوا میکند. هولیا میگوید که او به خاطر نجات دمیر هرکار که لازم باشد انجام میدهد. اما حالا چون فهمید که شرمین قصد دور زدن او را داشته، تصمیم میگیرد که پرونده بدهی شرمین را دوباره به جریان بیندازد و از او شکایت کند.
دادستان با خانه دمیر تماس میگیرد و از او میخواهد به کلانتری برود. دادستان خبر میدهد که اسلحه ای که با آن جنگاور کشته شده پیدا شده است و اثر انگشت با اثر انگشت دمیر مطابقت ندارد و او کاملا تبرئه می شود. چتین در بازار این خبر را می شنود و به تکین می رساند.
خبر به گوش خطیب می رسد و از از اینکه نوچه اش اسلحه را داخل آب نینداخته بود عصبانی می شود و نمیداند باید چه کند. شب وقتی صباح الدین به خانه می رود، شرمین را می ببیند که خودش کلید ساز آورده و داخل خانه آمده است و غذا نیز درست کرده است. صباح الدین عصبی شده و میخواهد شرمین را بیرون کند اما شرمین با اصرار و خواهش میخواهد یک هفته آنجا بماند تا برای خودش فکری بکند و جایی پیدا کند.