خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی ضربان قلب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.
خلاصه داستان سریال ضربان قلب
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….
قسمت ۲۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
آنها ناگهان متوجه می شوند که یک دزد سوار ماشین ایلول شده و در حال حرکت است . آنها به سمت ماشین می دوند ولی نمیتوانند جلوی دزد را بگیرند. ایلول عصبی می شود و با علی بحث میکند و او را به خاطر رفتن به آنجا مقصر میداند. علی از او ناراحت می شود. سپس گوشی را میدهد تا با پلیس تماس بگیرند. ایلول با محمد تماس میگیرد و بیمارستان میگوید که محمد از آنجا رفته است. دزد دم خانه می رود و داشبورد را باز میکند و می فهمد که صاحب ماشین دکتر است. او وقتی داخل می رود میبیند که مادرش روی زمین افتاده است. هاکان، برادر او که گویا تعادل روانی ندارد با اسلحه ایستاده و به دزد نیز شلیک میکند. سپس نامه ای می نویسد و داخل آن میگوید که نتوانست خودش را کنترل کند و مادر و برادر خود را کشته است. او دم در ماشین را می بیند و سوار آن می شود و کارت ایلول را میبیند. یک صدای خیالی با او حرف می زند و مدام میگوید که آرام باش. سپس با دیدن کارت ایلول میگوید که او را پیدا کن.
علی و ایلول با تاکسی به بیمارستان می روند. ایلول از همه سراغ محمد را میگیرد. علی دم در یک زن را می بیند که کمک میخواهد و میگوید که بچه ای که انجاست را نجات دهند. علی و ایلول و صمد همراه زن می روند و دختری دوازده ساله را میبینند که روی نیمکت گریه میکند و درد دارد. ایلول میبیند که شکم دختر بزرگ است و تصور میکند که او حامله است. آنها دختر را به بیمارستان برده و با سنوگرافی متوجه توده ای بزرگ می شوند. صمد سراغ بهار می رود تا او را برای عمل صدا بزند.
بهار و آغوز با لباس مهمانی از عروسی دوست بهار برمیگردند. اسما به کافه می رود و صدایی می شنود و فکر میکند که دزد امده. محمد در آشپزخانه دنبال پول میگردد. اسما با گلدان از پشت به سر او می زند. او سپس میبیند که محمد است که دنبال پول میگشته. او ناراحت شده و در آشپزخانه را قفل میکند و میخواهد با پلیس تماس بگیرد.
بهار دختر را معاینه کرده و میگوید وضعیت مناسبی ندارد و باید جراحی شود. پرستاران میگویند که کسی از اعضای خانواده او نیستند. محمد تظاهر میکند که حالش بد است. وقتی اسما در را باز میکند محمد با چاقو او را تهدید میکند تا قرار کند و سپس به او میگوید که محمد واقعی این است. سپس با خودش میگوید اسما من مجبورم . منو ببخشی. هرجا که من باشم خوشبختی نمیمونه .
ایلول از علی میخواهد دوربینهای بیمارستان را چک کنند . علی میگوید که در دوربین محمد به خواسته خودش بیمارستان را ترک کرده. او بخاطر پیگیری ایلول با او بحث میکند و میگوید که او همیشه کسی را بین رابطه شان می آورد تا از او فرار کند. آغوز ایلول را میبیند و گل را به او میدهد و میگوید که نشد امشب با هم شام بخوریم. ایلول میگوید من به رابطه عاشقانه باور ندارم. او و بهار به همدیگه میاید و بهتره دسته گل رو به او بدی. آغوز ناراحت می شود و می رود
بهار دختر را با کمک علی جراحی میکند و موفق می شود.
هاکان به بیمارستان می رود و میخواهد ایلول را ببیند و ذهنش مشغول است ایلول پیش اسما می رود و اسما ماجرای محمد را برای او تعریف میکند اما ایلول میگوید این غیر ممکن است و محمد بخاطر او در یک شب پول تهیه کرده بود . اسما میگوید او هم تا امشب چنین چیزی را باور نمیکرد. علی با ضیا در مورد سردار صحبت میکند و ضیاء ماجرا را برای او تعریف میکند و میگوید که پرونده را بخاطر کوتاهی در عمل مادربزرگ ایلول عوض کرده بود . علی سپس میپرسد که او از کجا میداند. ضیا میگوید که خبر نداشته است. علی میگوید که پس چرا سردار او را زده بود. ضیا میگوید که مدت نتوانسته بود دختر او را نجات دهد. سپس از علی میخواهد این ماجرا را پیگیری نکند زیرا فایده ای ندارد.
بهار در مورد آن دختر پرس و جو کرده و مادرش را در بیمارستان می بیند که دنبال دخترش بوده و میخواهد او را ببیند.
منشی به ایلول میگوید که بیماری میخواهد او را ویزیت کند. ایلول با هاکان اتاق می رود و هاکان از شرایطش به او میگوید که سردرد و تهوع و بی خوابی دارد و افکاری به ذهنش می آید. ایلول میخواهد او را به دکتر دیگری معرفی کند اما هاکان عصبانی شده و میگوید فقط ایلول باید کمکش کند.