خلاصه داستان قسمت ۲۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر و هولیا به ناچار ماجرا را برای زلیخا تعریف کرده و اصل قضیه را نیز میگویند. زلیخا عصبی می شود و میگوید که باید راه حلی پیدا کنند. هولیا میگوید که آنها باید با تکین و ایلماز صحبت کنند تا با هم تصمیمی بگیرند. دمیر عصبانی می شود و میگوید که به هیچ وجه حاضر نیست با ایلماز هم صبحت بشود. هولیا به او میگوید که چاره ای ندارند و به خاطر مصلحت خانواده و آبرویشان این ماجرا را به کمک یکدیگر حل کنند.
هولیا با تکین تماس میگیرد و میگوید که باید با هم صبحت کنند. تکین نیز میگوید که او و ایلماز نیز موافق هستند. آنها با هم قرار میگذارند. دمیر و هولیا به آشپزخانه رفته و ماجرا را به غفور و ثانیه و گولتن میگویند. گولتن از اینکه اسم زلیخا به خاطر او بد شده است، ناراحت شده و گریه میکند. هولیا او را دلداری داده و میگوید که تقصیری ندارد. دمیر اطمینان میدهد که مشکل را حل میکند. غفور اصرار دارد که خودش قتل را به گردن بگیرد، اما دمیر اجازه نمیدهد و میگوید که با این کار باز هم اسم زلیخا تمیز نمی شود. او از آنها میخواهد که هنگام بازجویی از همه چیز اظهار بی اطلاعی کنند تا خودش مسأله را حل کند.
بهیجه که متوجه شده است دمیر و هولیا با ایلماز و تکین قرار دارند، به خانه پیش مژگان آمده و این خبر را میدهد. مژگان کنجکاو می شود و از اینکه یه او چیزی نگفته اند، دلخور است.
دمیر و هولیا به همراه تکین و ایلماز بیرون می روند. ایلماز ابتدا با دمیر بر سر قتل جنگاور دعوا کرده و میگوید که مطمئن است او جنگاور را کشته است. دمیر به جان بچه هایش قسم میخورد که این کار را نکرده و حاضر است خودش نیز همراه ایلماز دنبال قاتل بگردد. ایلماز با شنیدن حرفهای دمیر تا حدودی قانع می شود که قتل جنگاور کار او نبوده است. آنها با هم صبحت کرده و نقشه ای میکشند و قرار میگذارند تا عملی کنند.
گولتن پیش چتین می رود و ماجرا را میگوید. چتین ناراحت شده و گولتن را دلداری میدهد. گولتن سپس پیش زلیخا می رود و با گریه و شرمندگی از او معذرت خواهی میکند. زلیخا به او میگوید که تقصیری ندارد و از او ناراحت نیست.
بهیجه به خانه شرمین می رود و ماجرا را تعریف میکند. او از شرمین میخواهد که به خانه دمیر برود و تلاش کند تا بفهمد که آنها برای چه با تکین قرار داشته اند. شرمین قبول کرده و در عوض از بهیجه میخواهد که کارهای انتقالی ژولیده را درست کند.
شرمین دم خانه دمیر می رود. همان لحظه پلیس ها دوباره آمده و میخواهند زلیخا و غفور و ثانیه را برای بازجویی ببرند. دمیر و هولیا نیز سر می رسند. آنها همگی سوار ماشین شده و به سمت کلانتری می روند. هولیا از شرمین میخواهد که به خانه برود. شرمین از اینکه از چیزی سر در نیاورده است کلافه می شود.
در کلانتری، ژولیده از همه بازجویی میکند. همه میگویند که روز حادثه در خانه بوده و ارجمند بعد از بیرون رفتن دیگر به خانه برنگشته است و از چیز دیگری اطلاع ندارند. زلیخا به ژولیده میگوید که شایعات در مورد او همگی دروغ است و از وقتی که شنیده، ناراحت است.
شرمین به کلوپ شهر می رود و به خانمهای انجمن میگوید که پلیس دم خانه دمیر آمده بود. او دوباره داستان قتل ارجمند و تجاوز زلیخا را تعریف میکند. ناجیه که سر میز دیگری نشسته، از حرفهای شرمین عصبانی شده و بلند می شود و با او به خاطر حرف زدن پشت سر خانواده دمیر دعوا میکند و او را دوباره به خراب بودن و رابطه نامشروع با خطیب متهم میکند. شرمین عصبی شده و بیرون می رود.
صباح الدین به کلانتری می رود و زلیخا او را میبیند. صباح الدین به زلیخا میگوید که خبرها را شنیده و از اصل قضیه نیز
خبر دارد، زیرا خودش در آن دوره ایلماز را مداوا کرده بود. زلیخا از صباح الدین میخواهد که ژولیده را متقاعد کند که از این پرونده دست بردارد، زیرا نمیخواهد که دوباره ایلماز به زندان بیفتد.
دمیر و ایلماز با هم به استانبول برای دیدن امل، خواهر ارجمند می روند. در خانه تکین به مژگان و بهیجه میگوید که ایلماز برای قرار کاری به استانبول رفته است. مژگان میگوید که حرف او را باور ندارد و از قرار آنها با خانواده یامان نیز خبر دارد. تکین به مژگان میگوید که مسأله ای پیش آمده و او اگر صلاح میدید خودش توضیح میداد، پس از مژگان میخواهد که به او اعتماد کند و کاری نداشته باشد.