خلاصه داستان قسمت ۲۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب ژولیده به خانه صباح الدین می رود. صباح الدین از او میخواهد که در پرونده ارجمند سختگیری نکند. ژولیده میگوید که قاتل باید به سزای کارش برسد و عدالت اجرا بشود. صباح الدین میگوید که در این مورد عدالت اجرا شده است. ژولیده از اینکه صباح الدین چنین تصوری دارد و کار او را زیر سوال می برد، عصبانی شده و از خانه می رود.
دمیر و ایلماز دم خانه امل می روند. آنها از امل در مورد ماجرای پیش آمده کمک میخواهند. امل با خونسردی این کمک را رد میکند و میگوید که برایش اهمیتی ندارد که خودش را به دردسر بیندازد و دمیر نیز هیچوقت سراغ او نیامده و حالا که کارش افتاده، یاد امل افتاده است. ایلماز به امل پیشنهاد پول میدهد. امل ابتدا عصبانی شده و میگوید که او دنبال پول نیست. هنگامی که آنها میخواهند بروند، امل میگوید که حاضر است در ازای پنج میلیون لیره، با آنها توافق کند. دمیر و ایلماز به ناچار قبول میکنند. آنها در راه برگشت به این فکر میکنند که پول زیادی ندارند و تصمیم میگیرند هر کدام نصف مبلغ را بدهند.
امل به چکوراوا آمده و همراه دمیر به کلانتری می رود. او مدارکی را ارایه میدهد که ثابت میکند ارجمند قمارباز بوده و مبلغ زیادی را بدهکار بوده است و خیلی از بدهی هایش را نیز امل پرداخته کرده بود. سپس اضافه میکند که خیلی ها دنبال ارجمند بودند و بارها او را به مرگ تهدید کرده بودند، و حتما کار آنها بوده است. او میگوید که داستانی که در چکوراوا شایعه شده به هیچ وجه صحت ندارد. دادستان شواهد را بررسی کرده و میگوید که خبر میدهد.
در خانه ایلماز با تکین در مورد ماجرا صحبت میکند و میگوید که دو و نیم لیر پرداخت میکند تا اسم زلیخا پاک بشود. مژگان این قسمت حرف را می شنود و با عصبانیت پیش آنها می آید و سوال میکند که چرا ایلماز باید چنین مبلغی را به خاطر زلیخا پرداخت کند. تکین سعی دارد مژگان را آرام کند، اما مژگان با عصبانیت توضیح میخواهد. تکین میگوید که صحبت بر سر دفاع از اسم گولتن است که مورد تجاوز واقع شده است. مژگان باز هم متقاعد نشده و میگوید که این مشکل مربوط به یامان ها است. ایلماز از مژگان عصبانی شده و با فریاد میگوید که ارجمند را او کشته است. مژگان شوکه می شود. بهیجه نیز از پشت دیوار حرف را شنیده و شوکه می شود و از اینکه با فرستادن نامه برای دادستان باعث دردسر شده است عصبی می شود.
ژولیده پیش صباح الدین می رود و میگوید که پرونده بسته شده و دمیر نیز تبرئه شده است. او از صباح الدین میخواهد که حالا حقیقت را بگوید. صباح الدین میگوید که نمیتواند این کار را بکند. ژولیده حدس می زند که به جای زلیخا، پای گولتن وسط بوده است. صباح الدین تایید میکند. ژولیده برای گولتن ناراحت می شود.
در کلوپ شهر جلسه ای برگزار می شود تا در آن خانواده یامان در مورد شایعات صحبت کرده و ماجرا تمام بشود. امل برای همه توضیح میدهد که برادرش توسط قمار بازها کشته شده است و ارتباطی با خانواده یامان ندارد.
روز بعد، امل پول ها را گرفته و می رود. ایلماز و تکین و هولیا و دمیر سر قرار می روند. تکین و هولیا میگویند که حالا که این مسأله حل شده، بهتر است که آنها دیگر دشمنی را کنار بگذارند و صلح کنند. همگی توافق میکنند و دمیر و ایلماز با یکدیگر دست می دهند. زلیخا دم خانه مژگان می رود.او به مژگان میگوید که آنها نیز میتوانند با هم خوب باشند. مژگان قبول نمیکند و میگوید که جنگ او با زلیخا تازه شروع شده است.
دمیر و هولیا به شرکت می روند. پستچی، پاکتی برای دمیر به شرکت می برد. داخل پاکت، فیلمی است که مژگان از زلیخا و دمیر گرفته است.