خلاصه داستان قسمت ۲۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب خطیب به خانه شرمین می رود. شرمین برای او قیافه گرفته و میگوید که دیگر نمیتواند به این وضعیت و دیدارهای پنهانی ادامه بدهد و به خطیب میگوید که هر زمان ناجیه را طلاق داد آن وقت سراغ او بیاید. خطیب کلافه شده و از آنجا می رود. یک ماه میگذرد. دمیر خوب شده و به خانه برگشته است. او برای کاری از هولیا پیگیری وکیل را میکند و هولیا میگوید که وکیل درگیر کارهای زلیخا است. دمیر از اینکه هولیا برای زلیخا وکیل گرفته است عصبانی می شود. همان لحظه یک مامور از زندان تماس میگیرد و به دمیر خبر میدهد که ایلماز برای ملاقات زلیخا آمده و مدام به آنجا می رود. دمیر بعد از قطع تماس بیرون رفته و به سمت زندان می رود.
ایلماز به دیدن زلیخا رفته و به او میگوید که دمیر خوب شده و سر کار می رود. زلیخا میگوید که میداند باید سالها در زندان بماند. ایلماز میگوید که برای بیرون آوردن او هرکاری میکند. سپس دست او را میگیرد. همان لحظه دمیر می آید و از گوشه دیوار آنها را میبیند.او واکنشی نشان نمیدهد و از زندان بیرون می رود.او لب دریاچه می رود و حلقه ازدواج خود را درآورده و داخل آب پرت میکند و گریه میکند.
شب وقتی ایلماز به خانه خودش می رود، مژگان را آنجا میبیند که برای صبحت با او آمده است. مژگان اصرار دارد که ایلماز به او فرصت بدهد تا صحبت کند و او را ببخشد، اما ایلماز حتی حاضر نیست حرفهای او را بشنود و به زور مژگان را از خانه بیرون میکند.
در خانه هولیا پیش دمیر رفته و به او میگوید که رضایت بدهد تا زلیخا بیرون بیاید. دمیر عصبی شده میگوید که نمیخواهد اسم او را بشنود. هولیا میگوید که او باید کار زلیخا را فراموش کند تا زلیخا نیز ظلمهای آنها را فراموش کند، و اگر او زندان بماند برای اعتبار بچه ها در آینده نیز بد می شود.دمیر به حرفهای هولیا اهمیت نمیدهد.
روز دادگاه زلیخا است و تکین با ایلماز تلفنی صحبت میکند و بابت وکیل از او خبر میگیرد. مژگان حرفهای او را می شنود و میفهمد که ایلماز برای دادگاه زلیخا می رود.
مژگان پیش بهیجه آمده و به او میگوید که بهتر است بهیجه مدتی کرمعلی را به خانه ایلماز ببرد تا ایلماز پیش پسرش باشد، بلکه روی او تأثیر گذاشته و از طلاق بگذرد. بهیجه از این پیشنهاد استقبال میکند و از اینکه مژگان آرام شده و کم کم سر عقل می آید خوشحال است.
در دادگاه ایلماز هولیا را میبیند و از اینکه هولیا به کارهای زلیخا رسیدگی میکند متعجب است.
هولیا میگوید که درست است که زلیخا پسر او را زده است،اما زلیخا را درک میکند زیرا او نیز مادر است. وکیل به هولیا و ایلماز میگوید که تنها راه نجات زلیخا این است که دمیر اظهارات خودش را تغییر داده و رضایت بدهد. هولیا نسبت به این قضیه نا امید است.
جلسه دادگاه برگزار می شود. دمیر ناگهان وارد دادگاه می شود. قاضی از او میخواهد که ماجرا را تعریف کند. همه با نگرانی به دمیر نگاه میکنند.
مژگان ساک وسایل کرمعلی را جمع کرده و به بهیجه میدهد. او کرمعلی را محکم بغل کرده و می بوسد و با او خداحافظی میکند. سپس با بهیجه نیز خداحافظی کرده و از او تشکر میکند.
او بعد از رفتن آنها نامه ای برای ایلماز نوشته و داخل آن بیان میکند که به خاطر عشق زیادی که به ایلماز داشته، کور شده و دست به هرکاری زده است، سپس از او میخواهد که مراقب پسرشان باشد و با ایلماز خداحافظی میکند.
مژگان داخل وان حمام می رود و و تیغ را برداشته و رگهای خود را می زند. سپس در وان دراز میکشد و به انتظار مرگ میماند.