خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی آقای اشتباه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی آقای اشتباه باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی آقای اشتباه یک سریال تلویزیونی موفق و پربیننده‌ی کمدی –  عاشقانه محصول سال ۲۰۲۰  کشور ترکیه است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ جان یامان در نقش اوزگور آتاسوی، اوزگه گورل در نقش ازگی اینال، گورگن اوز در نقش لونت یازمان، فاطما توپتاش در نقش جانسو آکمان، سوات سونگور در نقش اونال ییلماز، لاله بشار در نقش سویم آتاسوی، جمره گوملی در نقش دنیز کوپاران، سرکای توتونچو (اوزان دینچر)، سارپ جان کورواغلو در نقش سردار اوزتورک، تایگون سونگار در نقش سونر سچکین، فری بایجو گولر در نقش نوین ییلماز، اجه ایرتم در نقش گیزم سزر، امره ارن در نقش آنیل چلیک، کیمیا گوکچه آیتاچ در نقش ایرم دوآن.

قسمت ۲۵ سریال ترکی آقای اشتباه

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی آقای اشتباه

نوین و سویم وقتی همدیگر را می بینند، شوکه عصبانی شده و شروع به طرفداری از بچه ی خودشان می کنند و به بچه ی یکدیگر توهین می کنند. سویم می گوید که ازگی از اوزگور چسبیده و ول کن او نیست و نوین که این حرف خیلی بهش برخورده می گوید: «دختر من کلی خواستگار داره که یکیش یه دکتر خوشتیپ و پولداره! » سویم و فیتنات این را که می شنوند شوکه می شوند و همان موقع هم حیدر به اوزگور زنگ می زند و به او می گوید که خودش را فورا برساند چون مادر ازگی با مادر و زن عموی او درگیر شده. ازگی و اوزگور هم که کنار هم بودند، فورا با عجله به خانه می روند و مادرهایشان را از هم جدا می کنند. نوین با عصبانیت به ازگی می گوید که دیگر حق کار کردن پیش اوزگور را ندارد و از فردا هم باید به بورسا برگردند. سویم هم به اوزگور می گوید: «مادر این دختره فکر میکنه تو دخترشونو گول زدی! » اوزگور کلافه می گوید: «راس میگه. همه چیز تقصیر من بوده. » و کل جریان را برای انها تعریف می کند. سویم و فیتنات از این که تمام مدت فریب خورده اند حسابی ناراحت می شوند و سویم می گوید: «ولی پسرم نوین میگفت که دخترش با یه دکتر رابطه داره. » اوزگور می گوید: «نه همچین چیزی ممکن نیست چون بین منو ازگی یه چیزایی هست! » دنیز و اوزان همراه هم تمام شب را قدم می زنند تا به خانه دنیز نزدیک می شوند و با اینکه دلشان نمی خواهد از هم جدا بشوند، شب بخیر گفته و خداحافظی می کنند. نصفه شب بعد از اینکه مادرها به خواب رفتند، اوزگور از ازگی می خواهد تا به تراس بیاید.
ازگی با خوشحالی و هیجان به تراس می رود و هردو با ذوق و شوق مشغول صحبت کردن می شوند که ازگی عقب عقب می رود و بدون این که متوجه باشد درون استخر می افتد و اوزگور هم همراه او به استخر می افتد. آنها خنده شان می گیرد و حتی در استخر هم به حرف زدن ادامه می دهند که صدای نوین که از خواب پریده به گوش می رسد. اوزگور فورا زیر آب می رود و نوین وقتی ازگی را داخل استخر می بیند با نگرانی از او می خواهد بیرون بیاید. ازگی از او می خواهد برایش حوله بیاورد و در این فاصله اوزگور با عجله از استخر بیرون آمده و به خانه ی خودشان می رود که فیتنات از خواب می پرد و او را که خیس آب شده می بیند و مشکوک می شود. فیتنات به تراس می رود که متوجه می شود ازگی هم داخل استخر بوده و می فهمد هردو با هم آب تنی کرده اند! لونت از خواب که بیدار می شود، حسابی دلش برای جانسو تنگ می شود و تصمیم می گیرد با زینب صحبت بکند و با او قرار ملاقات می گذارد. صبح سردار به نوین زنگ می زند و از او می خواهد تا به دیدنش برود. نوین در مورد تولد ازگی می گوید و این که فقط یه شب دورهمی خواهند گرفت. سردار فکر می کند و می گوید: «بذارین برنامه ریزی تولد ازگی رو من انجام بدم!» نوین با خوشحالی قبول می کند. وقتی ازگی به اوزگور می گوید که باید استعفا بدهد، اوزگور می گوید: «قوانین کار میگه که یه ماه قبل از رفتنت باید به ما خبر بدی. این برامون وقت میخره تا همه چیز رو درست کنیم. »
و به محض رسیدن به رستوران پیش حسابدار رستوران می رود و وقتی پرونده ی ازگی را می بیند، می فهمد که فردا تولد او است. از طرفی هم ازگی برای کاری به دفتر اوزگور می آید و با دیدن پرونده، با هیجان به خودش می گوید: «یعنی اوزگور میخواد برام تولد بگیره! » لونت مقابل زینب می نشیند و با من و من شروع به صحبت می کند که زینب قبل از او می گوید: «باباجون من میدونم با جانسو رابطه داری! فکر نکن احمقم. ولی تا وقتی که ازدواج نکردین و قصد بچه دار شدن ندارین برای من مشکلی نداره! » لونت از این همه فهم او جا می خورد و خیالش از بابت دخترش راحت می شود. اوزان صبح، به میوه فروشی می رود و برای دنیز سبد گیلاس آماده می کند و به محل کارش می برد و می گوید: «یادمه بچه که بودیم از درخت گیلاس بالا می رفتیم. تو عاشق گیلاس بودی. امیدوارم الانم دوسش داشته باشی.» دنیز لبخند می زند و خوشحال می شود و از او می خواهد کمی بشیند تا با هم قهوه بخورند. فیتنات به سویم می گوید: «یا مادر این دختره دروغ میگه. یا این دختره هردوتا پسرو تو مشتش گرفته و داره بازی میده! پاشو بریم رستوران تا اینو بفهمیم! »

سویم هم قبول می کند. نوین به رستوران و پیش ازگی می رود و به او می گوید که خانه ی مناسبی برایش پیدا کرده تا از آن خانه نقل مکان بکند. بعد هم از او می خواهد برای فردا وقتش را خالی بکند تا دور هم به خاطر تولدش جشن کوچکی بگیرند. کمی بعد اوزگور کنار انها می نشیند و به خاطر دیشب و رفتار مادرش از نوین معذرت خواهی می کند. نوین به ظاهر می گوید که معذرت خواهی او را قبول می کند. لونت همراه جانسو وارد آسانسور می شود و دگمه ی ایست آن را می زند تا با جانسو در آسانسور خلوت بکند. او به جانسو می گوید که بالاخره با زینب صحبت کرده و همه چیز را برای دخترش گفته اما جانسو می گوید: «اون موقعی که باید این کارو نکردی و الان فایده ای نداره. » و وقتی متوجه می شود آسانسور ایستاده، مضطرب می شود و فریاد می زند. لونت که از رفتار او تعجب کرده در را باز می کند و جانسو با دلخوری از او فاصله می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا