خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی ضربان قلب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.
خلاصه داستان سریال ضربان قلب
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….
قسمت ۲۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
دختری به اسم اوزگه را انجا میآورند. او با گریه به آن پسر میگوید: تو تولکا را از من گرفتی. اون بخاطر تو مرد. ازت متنفرم. آن پسر میگوید: من اونو نکشتم. ایلول از شیرینی های ایپک که روی میز است برمیدارد و بیاد گذشته ها و کودکیش میافتد.ضیا وارد میشود و شماره تلفنی به او میدهد و میگوید مال دکتری هست که در عمل مادر بزرگت بوده است.خارج از کشور زندگی میکند و چند روزی اینجا امده است و از او اجازه گرفته ام که با تو صحبت کند. ایلول میگوید: چطوری باید مطمئن باشم که دروغ نمی گه؟ ضیا میگوید: بنظرم اون آدم بیطرفی هست و امیدوارم بتونی به آرامش برسی. علی مشغول غذا خوردن است که ایپک سر میزش مینشیند و ضمن اظهار خوشحالی از کار کردن با او به بهانه سوال کردن ،شماره تلفنش را میگیرد.
ییلماز میگوید: بنظرم اون حرفهای منو باور کرد.البته اشتباه سینان قابل قبول نبود و منهم سالها خودم را نبخشیدم و برای رها کردن این شغل به خارج رفتم.ضیا پاکت پولی به دستش میدهد و میگوید: این برای جبران کار امروزت است. علی همه این حرفها را میشنود.
بزنند.سینان به او میگوید: بعد از انجام کارهایت وسایلت را جمع کن و گورتو گم کن و برو.اسرا میگوید: من اینجا سهام دارم و میخواهم بمانم.سینان میپرسد: با چه رویی میخواهی بمانی؟ اسرا میگوید: من خودمو مقصر میدونم و ازت معذرت میخوام؛ ولی فکرم عوض نمیشه. سینان میگوید: باید از کس دیگری معذرت بخواهی. سپس دستش را گرفته و پیش عکس بزرگ بهار میبرد و میگوید: بهش بگو که سالها پیش تو رو ول کردم و رفتم و الان اومدم….بهش نگاه کن …با چه حقی میخوای بمونی؟ ایلول با ودات حرف میزند و میگوید : بخاطر مامان بزرگ در حق تو بی انصافی کردم اما دلایلی داشتم. ودات میگوید: مهم نیست چه دلایلی داشتی و نباید خودتو مقصر بدونی. او از امدن ایلول خوشحال شده ،نه بخاطر معذرت خواهی بلکه چون برایش ارزشمند است و به او سفارش میکند که ایپک خواهرت است و مراقب همدیگر باشید.ایلول میگوید: آن دو نفر همیشه برای من غریبه هستند.
شب علی تنهاست و به گذشته های خودش با ایلول فکر میکند و با خودش میگوید میگوید: بابا، چرا اینکارو کردی؟
آلپ به اسما پیشنهاد میدهد که برای باز کردن صفحه جدیدی در زندگیش کنار او باشد و میگوید میتوانی فکر کنی و بعد جواب بدهی…اما اسما میگوید فکر کردن لازم نیست .
ایلول به بیمارستان میرود.علی پیش ضیا میرود و میگوید ازت سوالی دارم که جوابش فقط یک کلمه است. اره یا نه.تو در جریان مرگ مادربزرگ ایلول تقصیری داشتی؟ ضیا میگوید: نه. علی عصبانی میشود و میگوید قهرمان زندگی ام و کسی را که بهش افتخار میکردم ،خراب نکن.حرفهای تو همیشه برایم سند و قانون بودند.من امروز همه حرفهایی را که اینجا زده شد شنیدم. شاید حرف سلیمان درست باشه، تو نمی توانی پدر من باشی.ما شبیه همدیگه نیستیم…
علی میخواهد برود که ضیا حالش بد مبشود و روی زمین میافتد.علی برمیگردد که کمکش کند.در این موقع در باز میشود و ایلول وارد میشود.