خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی ضربان قلب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب
خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….
قسمت ۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
ایلول به مدرسه می رود تا آقای مدیر او را سر کلاس ببرد و مدیر او را پیش استاد علی میبرد.استاد علی میگوید من این دانش آموز را نمی خواهم و کلاسهام پر هستن. مدیر با او صحبت میکند و او را راضی میکند و میگوید اون دختر با انظباطی نیست اما، سپس مدارکش را بهش نشان میدهد و میگوید خیلی باهوشه و آی کیو ۱۴۶ داره و نباید اونو در جامعه رها کنیم. در کلاس اسما ایلول را میبیند و خوشحال شده و با هم دوست میشوند . در کلاس استاد علی آن سه دختری را که به گفته مدیر به کلوپ رفته بودند را میخواهد تنبیه کند و میگوید باید ازمایشگاه و پنجره ها را تمیز کنید. آنها میگویند دیشب ایلول هم آنجا بوده و او هم باید توبیخ بشود. چون آنجا با همدیگر کتک کاری کرده بودند و بعد از آمدن پلیس، ایلول با آن پسر، محمد با موتورش فرار کرده و به خانه برگشته بود…..ایلول زیر بار نمیرود و میگوید من دیشب دانش آموز مدرسه نبودم و نمی تونید منو تنبیه کنید. علی فکر میکند میخواهد عمدا او را عصبانی کند و اول میخواهد با خشونت رفتار کند، اما بعد به او میگوید تو نمی تونی منو مجبور کنی که کاری را که ازش خوشم نمیاد انجامش بدم. و من دلم برای مادر بزرگت میسوزه… ایلول از مادربزرگش دفاع میکند و علی میگوید حداقل همین یک خصوصیت مثبت را داری که از خانواده ات دفاع کنی….
اسما میخواهد بیشتر با ایلول صمیمی بشود و لباس فرم اضافی خودش را به او میدهد. مادربزرگ که سابقه دل درد دارد پیش دکتر میرود که همان پدر بهار است و او برایش ازمایش مینویسد تا مشکلش معلوم بشود…
ایلول در اتوبوس نشسته و برمیگردد که یک مادر حامله و پسرش را میبیند. بعد از پیاده شدن ناگهان مادر داد میزند و به زمین میافته و بیهوش میشود. علی هم در آن خیابان است و زود آنجا میرود که کمکش کند. ایلول به آمبولانس زنگ میزند .خانم باردار خونریزی کرده وحالش بد است.پسرش گریه میکند.علی با پدرش حرف میزنه که تا رسیدن آمبولانس خودش اقدام به کمک کند اما پدرش او را منع میکند. آمبولانس میرسد و علی هم همراه آنها میرود و در ماشین اقدامات اولیه نجات را انجام میدهد و باعث نجات زن میشود. ایلول کنار ساحل خانه ایستاده و فکر میکند . علی انجا میآید و میگوید آن زن حالش خوبه و صاحب یک دختر شده و اسم تو را پرسیده و اسم تو را روی دخترش گذاشته است. ایلول میگوید ولی تو اونو نجات دادی من کاری نکردم و مواظب پسرش بودم… بعد از او میپرسد که شما که دکتر هستی چرا معلمی میکنی…علی جوابی نمیدهد و از آنجا میرود.
ایلول پیش مادربزرگ میرود و کنارش میخوابد. روز بعد دم درخانه علی میرود که همسایه آنهاست.و میگوید میخوام باهاتون صحبت کنم . و وارد خانه اش میشود و میبیند خانه شلوغ و پر از انواع کتابهای زیادی است که روی زمین گذاشته. ایلول میگوید چرا معلم شدین…علی میگوید خودم پزشکی رو رها کردم. ایلول میگوید میخوام مادر بزرگ ام را خوشحال کنم و بزرگترین تصمیم زندگیمو بگیرم و نمی دونم از کجا شروع کنم…علی میگوید باید خوب درس بخونی و تلاش کنی و فارغ التحصیل بشی… ایلول ازش تشکر میکند. اسما به ایلول زنگ میزند و ایلول میپرسد باهوش ترین دختر کلاس چه کسی است. اسما نیز بهار رو معرفی میکند و با بهار قراری میگذارند و آنجا از بهار میخواهند که به ایلول در یاد گرفتن درسها و تمرین ها کمک کند… بهار میگوید چرا به کلاس نمیری؟ ایلول میگوید پول ندارم و میخوام خودمو به استاد علی ثابت کنم. در این موقع چند پسر که محمد هم جزو آنهاست پیش انها مینشینند و با شوخی و خنده بنوعی مزاحم آنها میشوند. که باز هم ایلول شروع به دفاع کردن میکند و بعد از دست پسرها فرار میکنند و آنها دنبالشان میکنند. محمد آنها را میبیند ولی به دوستانش چیزی نمی گوید.بهار هم تصمیم میگیرد که به ایلول در درسها کمک کند.
بهار پیش استاد علی میرود و میگوید بخاطر شما میخوام به ایلول کمک کنم..چون از شما خوشم میاد، و به او ابراز علاقه میکند و میگوید شما خودتان در کلاس گفتید که نشان دادن احساسات بهتر از ابراز نکردن آن است…منم احساسم را میگم. علی به سردی جواب میدهد و بهار از آنجا میرود.
دکتر به مادر بزرگ میگوید : شما سرطان معده دارید و بهتره که زودتر عمل بشید…گرچه کمی دیره اما شاید بهتر بشید…
مادربزرگ به خانه میآید و میبیند ایلول میخواهد خانه دوستش برود که درس بخواند. ایلول میگوید: میخوای چکاره بشم….او میگوید: میخوام دکتر بشی…زندگی خوب داشته باشی و همه بهت احترام بزارن. ایلول قول میدهد که دکتر خواهد شد. در مدرسه، نتیجه امتحانات مشخص شده و استاد علی میخواهد نفر اول را معرفی کند…او ایلول را نفر اول نام میبرد و ایلول خوشحال می شود، ولی بهار جا خورده و ناراحت میشود. ایلول پیش استاد علی میرود که از او تشکر کند و علی درباره گروه خونی ادمها به او یاد میدهد که بهار میبیند و ناراحت میشود.ایلول به مادر بزرگش خبر خوب میدهد و او میگوید: بهت افتخار میکنم. بعد پیش بهار میرو که از او هم تشکر کند . بهار میگوید: تو بخاطر استاد اینکار و کردی که به چشمش بیایی و تو اونو دوست داری…ایلول میگوید : اینطور نیست اون معلم ماست.بهار میگوید: تو زیاد درس نخوندی و تمرین نکردی پس یعنی تیز هوش هستی؟ و از او دلخور می شود.
علی از طرف مدرسه یک دوچرخه بعنوان جایزه به ایلول میدهد. ایلول به علی میگوید: میخوام دکتر بشم . علی میگوید: منم همیشه کنارت هستم و کمکت میکنم.